ضرورت شناخت خدا

پرسشپاسخ
آیا محدود بودن آفرینش، موجب محدود شدن صفات الهی نمی شود؟صفات خداوند بر دو قسم است:
1. صفات ذات.
2. صفات فعل.
صفات ذات مانند: علم، قدرت و حیات، عین ذات خداوند و نامحدود است. لیکن صفت فعل مانند: خالقیت و رازقیت، با اضافه به فعل خداوند(خلق و رزق) انتزاع می شود. بنابراین، صفات فعل، دائر مدار افعال خداوند است. به همین دلیل، می توان گفت: خداوند بود و خلقی نبود، آنگاه خداوند، موجودات را آفرید.
آسمان، زمین و همه موجودات، آفریده خداوند است و مخلوقات الهی، محدودیت ذاتی دارند، و این محدودیت موجب محدودیت ذات خداوند نمی شود.
به چه دلیل هستی موجودات از خود آنها نیست؟هیچ موجودی اعم از زمین و آسمان، آب و آفتاب، ستاره، ماه و دیگر موجودات از خود هستی ندارد و هستی به آنها افاضه شده است گواه بر این مطلب است که این موجودات قبلا نبوده اند یا به این صورت نبوده اند بنابراین، هستی خویش را از خداوند که مبداء هستی است دریافت کرده اند.
چرا گاهی اوقات درباره خداوند شک می کنیم؟کسی که خدا را قبول دارد در عین حال گاهی گرفتار شک می شود اگر این شک او به خاطر شبهه یا اشکالی است باید برای رفع آن شبهه و اشکال اقدام نماید و اگر براساس ادله، وجود خداوند برای او ثابت است و هیچ شبهه و اشکالی ندارد و بدون جهت گاهی در ذهن وی مسائلی خطور می کند این در اثر القاء شیطان است و باید استغفار کند و زیانی برای وی نخواهد داشت.
مادیون می گویند مبدأ جهان مادّه است، حال اگر شما چیز دیگری می گویید آنرا اثبات کنید. آیا مادّه می تواند مبدء جهان باشد؟قانون علت و معلول یکی از روشن ترین مسائل علمی است که حتی مادیین آن را قبول دارند لذا نتوانسته اند جهان را بدون علت فرض کنند و مجبور شده اند علت آن را ماده بگیرند و بگویند مبدء جهان ماده است اما غافل از آنکه ماده از چند نظر علمی نمی تواند علت جهان باشد.
الف: ماده فاقد درک و شعور است و چگونه ممکن است چیز فاقد درک و شعور موجوداتی به وجود بیاورد که دارای درک و شعور باشند؟ (از جهت اینکه علت باید اکمل از معلول باشد).
ب: ماده بی شعور قادر نیست جهانی پر از نظم و ترتیب و شگفتیها به وجود آورد و انسان نمی تواند باور کند که تصادفا این نظام شگفت انگیز به وجود آمده باشد.
شگفتیهای موجودات آنقدر زیاد و حیرت آور است که گویی هر یک از آنها به زبان تکوینی شهادت می دهد که من فرآورده ی دست توانای قدرت نامحدود خدا و آفریدگاری دانا هستم.
پ: دانشمندان جهان مانند انیشتن می گویند ماده توده ای است از حرکت، بدیهی است است که حرکت معلول و حادث است آن وقت خود ماده می باید طبق قانون علت و معلول علتی جداگانه داشته باشد و آن همان حقیقت بزرگی است که خداپرستان آن را خدا می نامند.
ت: صورت هر مرکبی متاخر از مواد ترکیبی آن است مثلا شربت به لیمو از مواد اولیه ی آن تاخر دارد یعنی باید شکر و آب و لیمو فراهم شود تا در اثر ترکیب آنها با هم شربت به لیمو به وجود آید. پس شربت به لیموییش تر نبوده و در اثر ترکیب شکر و آب لیمو به وجود آمده است. تمام مرکبات همین طور است و هیچ مرکبی نمی تواند ازلی و بی آغاز باشد و ما می دانیم که ماده بسیط نیست بلکه مرکب است زیرا هر مقدار هم آن را کوچک فرض کنیم و به اجزاء اتمی و کوچک تر از آن برسیم باز دارای 6 جهت و طرف است(جلو، عقب، سمت راست و سمت چپ، بالا و پائین) چیزی که دارای 6 جهت و طرف باشد قابل تقسیم است و چون قابل تقسیم شد، معلوم می شود مرکب است باز هم اگر آن قدر تقسیم کنیم باز هر جزء تقسیم شده مشمول همین قاعده و قانون است و همچنین هر چه به تقسیم ادامه دهیم از مرکب بودن خارج نمی شود، پس ماده به هر کجا می رسد حادث است چرا که مرکب است.
وجود خدا را از قول یکی از دانشمندان بنویسید؟«المروءمورر» متخصص تحقیقات شیمیائی ایالات متحده می گوید: من به عنوان یک شیمیدان به وجود خدایی حاضر و ناظر ایمان دارم و به عقیده ی من یک حکمت عالیه ی لاهوتی تمام دنیا و مافیها را آفریده و آن همانا پروردگار بزرگ است در نظر من غیرممکن است که قوانین و نوامیس جهان در نتیجه ی تصادف به وجود آمده باشد چون قانون و نظم و عقل و ذکاء لازم و ملزوم همند و چنانچه کسی ادعای تصادف بکند فوق العاده عجیب و شگفت انگیز است(1).




1) کتاب اثبات وجود خدا، ص 239 به بعد.
خدا چگونه به وجود آمده است؟خداوند موجودی است که هستی عین ذات او است و دارای تمام کمالات غیرمحدود است و هیچگونه نقص و نیاز و ناتوانی در ذاتش راه ندارد.
با این وصف، دیگر نمی توان گفت خدا چگونه به وجود آمده است زیرا خدا عین هستی است نه اینکه خدا مانند دیگر موجودات چیزی باشد که قبلا نبوده و بعد پدید آمده است تا بپرسیم چگونه به وجود آمده است. آری این سؤال درباره ی موجودات دیگر هر چه باشند صحیح است که مثلا آسمان، زمین، ثوابت، سیارات، کهکشانها، زمان و دیگر موجودات چگونه به وجود آمده اند و در چه وضعی هستند.
آیا صحیح است که خداوند فرشته دارد؟ اگر صحیح است آیا این مستلزم احتیاج خداوند نیست؟خداوند فرشتگانی دارد که در آفرینش دستورات خدا را انجام می دهند و این دلیل احتیاج خداوند نیست خداوند به هیچ موجودی احتیاج ندارد و همه به او نیازمند هستند فرشتگان که مخلوق و آفریده ی خداوند هستند فیض هستی را از خداوند می گیرند و از آنجا که خداوند جهان آفرینش را براساس تأثیر علل و عوامل طبیعی قرار داده است آنان نیز به کارهایی در این جهان از جانب خدا گمارده شده اند و همانگونه که جریان علل و عوامل دیگر دلیل نیاز خداوند نیست وجود فرشتگان نیز این چنین است.
چرا نباید در شناخت صفات خدا خود را مقیاس قرار دهیم؟معنای مقیاس قرار دادن خود ما برای شناخت صفات خدا این است که صفات خویش را معیار گرفته و از دریچه آنها صفات خداوند را تحلیل نماییم و ناگفته پیداست که صفات کمال ما و هر آفریده ی دیگر همراه با نقص و محدودیت است در این صورت لازم می آید که صفات خدا هم محدود و ناقص باشد.
بدین لحاظ در خداشناسی تشبیه محکوم است و نمی توان صفات خدا را به چیزی تشبیه کرد و صفات ممکن و محدود نمی تواند مقیاس برای شناخت غیرمحدود و کامل مطلق باشد.
آیا می توان گفت خدا روح یا نور است و صفات او با صفات بندگان چه فرقی دارد؟اصولا بعضی از صفات خدا با صفات بندگانش از نظر اسم مشترک اند یعنی همانطور که به یک انسان عالم گفته می شود به خدا نیز عالم گفته می شود و همانگونه که به خدا شنوا و بینا گفته می شود به یک انسان نیز گفته می شود.
اما باید به این نکته توجه داشت که علم خدا غیر از علم بشر است. شنوایی و بینایی خدا غیر از شنوایی و بینائی انسان است بشر باید کسب معلومات کند و باید به وسیله ی گوش بشنود و به وسیله چشم ببیند و... اما خداوند از این نیازمندیها منزه است و به هیچ چیز و به هیچ کس نیاز ندارد.
و اصولا باید به خدایی معتقد بود که هیچگونه محدودیتی و هیچگونه نیاز و احتیاجی در ذات و صفات او وجود ندارد خدایی که روح باشد و یا نور باشد حتما محتاج به مکان و زمان است در نتیجه محدود خواهد بود و خدایی که نیازمند به مکان و زمان باشد، لایق پرستش و الوهیت نیست.
در این زمینه به خطبه اول حضرت علی«علیه السلام» در نهج البلاغه که درباره ی صفات خدا آمده است مراجعه بفرمایید که بسیار جالب و ارزنده است.
آیا خدا از ادراکات واقعی است یا اعتباری؟ادراکات واقعی چیزهایی است که از واقع و خارج حکایت می کند برخلاف ادراکات اعتباری که یک سلسله فرضهای ذهنی هستند که برای تأمین نیازهای انسان در زندگی قرار داده می شوند و ادراک خدا از جمله ادراکات واقعی است زیرا وجود خداوند در خارج یک واقعیت اصیل است بلکه هر چیزی که دارای واقعیت است متکی به او است.
خدا چیست؟ و آیا با موجودات است و یا جدای از آنها؟خدا هستی نامحدود و آفریدگار جهان و جامع همه کمالات است و نقص و عیبی در ذات وی راه ندارد و هستی او عین ذات مقدسش می باشد.
موجودات آفریده شده ی خدا هستند و هستی خویش را از خدا می گیرند و هیچ گونه استقلالی ندارند خداست که آنها را آفریده و بدانها افاضه وجود می کند چون خدا مستقل و موجودات غیر مستقل هستند یعنی وجود آنها از خداست نمی توان گفت خدا از موجودات خداست و با آنها ربط وجودی ندارد اما باید دانست که چون خدا جسم نیست نزدیک بودن او با موجودات مثل نزدیک بودن جسمی با جسم دیگر نیست.
علی بن ابیطالب«علیه السلام» می فرماید: خدا داخل در اشیاء است نه مثل دخول چیزی در چیز دیگر و خارج از وجود اشیاء است اما نه مثل خروج جسمی از جسم دیگر(2).


2) توحید صدوق، ص 306.
چون صفات خدا عین ذات اوست پس باید همیشه خلقت با خدا همراه باشد و این ممکن نیست زیرا خداوند پس از اینکه مخلوقات نبوده اند آنها را خلق کرده است؟صفات خدا عین ذات اوست اما باید توجه داشت که صفات الهی بر دو قسم است اول صفات ذات؛ دوم صفات فعل.
آنکه عین ذات است صفات ذات می باشد مثل عالم بودن و قادر بودن و امثال آن ولی مثل خالقیت و رزاقیت از صفات فعل است یعنی باید خداوند فعلی و کاری انجام داده باشد تا این صفات به او مستند شود به عبارت روشن تر اول باید خداوند موجودی را خلق کرده باشد تا صفت خالقیت بر او صدق کند و همچنین رزاقیت بنابراین همیشه خالقیت بعد از خلقت است و خلقت فعل اوست از این جهت در مرحله بعد است ولی عالم بودن و قادر بودن از صفات ذات است و در مرحله خود ذات می باشد.
توضیح دیگری درباره صفات ذات و صفات فعل این است که صفات ذات را هیچگاه نمی شود از خداوند نفی و سلب کرد اما صفات فعل را گاهی می شود مثلا نمی توان گفت خدا گاهی عالم نیست و گاهی قادر نیست اما صفات فعل چنین نیست پس خالقیت از صفات فعل اوست در مرحله بعد از فعل قرار گرفته است.
مگر تسلسل باطل نیست پس چرا می گوییم خداوند دارای صفات نامحدود و بی نهایت در بی نهایت است؟منظور از تسلسل چنانکه اسم تسلسل هم به آن اشاره دارد وجود یک سلسله ی بی انتها از معلومات و پدیده هاست بدون آنکه به علتی و پدیدآورنده ی منتهی گردد.
روشن است وجود چنین سلسله یی بدون آنکه به پدید آورنده یی منتهی گردد از محالات است زیرا برگشت آن به وجود پدیده ها و معلولهایی بدون علت و پدیدآورنده است و بدیهی است که انفکاک معلول و پدیده ها از علت و پدیدآورنده خلْف در معلولیت و پدیده بودن آنها است.
اما در مورد خدا هیچکس این توهم را ندارد بلکه منظورش از بی نهایت در بی نهایت آن است که صفات خدا مانند ما حد و اندازه ی معینی ندارد تا بگوییم خدا تا این میزان معلومات دارد و یا تا این مقدار قدرت دارد بلکه دانستنیهای او بی انتهاست و قدرت او حد و مرزی ندارد هر چه را بخواهد می تواند انجام بدهد خدا به همه چیز دانا و بر همه چیز قادر و تواناست.
به عبارت دیگر وجود بی نهایت محال نیست بلکه هستی پیدا کردن معلول بدون علت و پیدا شدن مخلوق بدون خالق است و بازگشت تسلسل به این است که بگوییم معلول بدون علت موجود شده است اما خداوند متعال معلول و مخلوق نیست بلکه خالق و آفریننده همه ی موجودات است.
برخی معتقدند که خدا همه چیز و همه چیز خداست و یا موجودات جزئی از خدا هستند آیا این عقیده صحیح است؟اولا باید توجه داشت که ما که می گوییم خدا، چگونه خدا را می شناسیم، منظور از خدا یک هستی بی نهایتی است که دارای تمام کمالات غیرمحدود است و هستی و سایر کمالات وی از آن خود اوست.
و بدیهی است در صورتی که ما خدا را این چنین بشناسیم هر چیز نمی تواند خدا باشد زیرا این موجود که دارای کمالات غیرمحدود و هستی غیرمتناهی باشد یک حقیقت بیش نیست و سایر موجودات همه دارای نقص اند و اگر کمالی دارند از طرف او به آنان افاضه شده است.
بنابراین این مطلب که همه چیز خدا است و خدا همه چیز است مطلبی است نادرست و غیرقابل تصور و همچنین اینکه ما موجودات جزئی از خدا می باشیم نیز صحیح نیست زیرا لازمه ی این سخن این است که خدا دارای اجزا باشد در حالتی که خدا دارای جزء نیست و اگر دارای جز باشد باید به اجزاء خویش محتاج باشد و احتیاج با خدایی سازگار نیست.
آیا انسان مجاز است در ماهیّت وجود خالق تفکر و تعقل کند؟اولا باید توجه داشت که هر موجودی که مخلوق و آفریده است دارای وجود و ماهیتی است و ماهیت همان چیزی است که از حد وجود خاص وی انتزاع می شود و در مورد خداوند که وجود غیرمحدود می باشد حدی وجود ندارد بلکه ماهیت او عین وجود او و وجود و هستی او عین ذات اوست با این وصف روشن می شود که ذات خداوند که هستی غیرمحدود است در حیطه عقل و ادراک انسان نمی گنجد و همان گونه که در احادیث آمده «کلما ادرکتموه بادق اوهامکم فهو مخلوق مثلکم» هر چه را ما با دقیق ترین و هم درک کنیم مخلوق ذهن و فکر ما است و نمی تواند خالق و آفریدگار ما باشد آری می توانیم به وجه و عنوان خالق متعال را تصور کرده و هر چه نقص و عیب و نیاز و عجز و محدودیت است ذات متعال خداوند را از آن تنزیه نمائیم.
ما زرتشتیان را ملامت می کنیم که دوگانه پرست هستند، آیا عقیده ما به وجود شیطان که منشاء گمراهی ها و شرور است یک نوع دوگانه پرستی نیست؟ و نیز ما مسیحیان را سرزنش می کنیم که سه گانه پرستند آیا عقیده ما به پیامبر و جبرائیل در برار خداوند یک نوع سه گانه پرستی محسوب نمی شود؟چنین استنباطهائی مسلما بر اثر عدم برداشت صحیح از معنی شیطان، و یا جبرئیل و پیامبر است. زیرا با توجه به حقیقت معنای این الفاظ هیچ گونه ابهام و تردیدی در این زمینه باقی نمی ماند.
توضیح اینکه شیطان بمانند سایر موجودات یکی از مخلوقات خدا است و در آغاز پاک آفریده شده است ولی بر اثر طغیانگری و تکبر از مقام برجسته خویش سقوط کرده است و تسلط او بر افراد انسان هرگز یک تسلط اجباری نیست بلکه تسلط او بر کسانی است که او را به وجود خود راه دهند و ولایت و سرپرستی او را بپذیرند و تحت وسوسه های او قرار گیرند اما آنها که به وسیله ایمان به خدا و اراده محکم و استوار خود در برابر او سد کشیده اند به هیچ گاه نفوذی در آنها نخواهد داشت «انما سلطانه علی الذین یتولونه»(3) تسلط او تنها بر کسانی است که او را دوست می دارند و سرپرستی او را پذیرفته اند و او را می پرستند.
از آنچه گفته شد به خوبی روشن می شد که شیطان نه یک مبدء مستقل در برابر خدا است و نه آفریننده شرور و آفات می باشد بلکه خود موجودی ضعیف و مخلوقی ناتوان از مخلوقات خدا به حساب می آید و اگر می بینیم خداوند او را به حال خود واگذارده است برای آن است بندگانی که می خواهند راه خدا را طی کنند نه تنها از وجود او ضرر نمی برند بلکه با مقاومت در برابر وسوسه های او روز به روز کامل تر و نیرومندتر و شایسته تر خواهند شد. که گفته اند: همواره تکاملها در درون تضادها صورت می گیرد.
و اما اعتقاد به خدا و جبرئیل و محمد«صلی الله علیه وآله» هم به هیچ وجه با عقیده نصاری درباره اقالیم ثلاثه اب، ابن و روح القدس مشابهت ندارد ما خدا را تنها معبود و آفریدگار یکتا و خالق یگانه سراسر جهان هستی می دانیم و غیر از او حتی حضرت محمد«صلی الله علیه وآله» و جبرئیل و سایر پیامبران و فرشتگان را مخلوق و آفریده او می دانیم که از خود هیچگونه اختیاری در این جهان پهناور هستی ندارند همه بنده او هستند و همه سر بر فرمان او دارند. جبرئیل پیک وحی اوست و محمد«صلی الله علیه وآله» بنده و فرستاده و برگزیده او. قرآن مجید که مدرک اصیل تمام عقائد ماست این حقیقت را آشکارا در بسیاری از آیات بیان کرده است، و هر گونه عبارتی که بوی الوهیت پیامبر یا جبرئیل بدهد به شدت از طرف اسلام مردود خواهد شد.



3) سوره نحل، آیه 100.
آیا خدا می تواند کار محال را انجام دهد؟محال بر دو قسم است:
1. محال عقلی؛
2. محال عادی.
محال عقلی و ذاتی آن است که وجودش غیرممکن باشد، مثل جمع بین شب و روز در یک وقت و یکجا و نیز مثل اینکه غذا هم شور باشد و هم بی نمک و یا همه ی آب لیوان هم گرم باشد و هم سرد به اصطلاح علمی گفته می شود اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و اجتماع ضدین محال عقلی و ذاتی است که قابل اینکه وجود پیدا کنند نیستند.
قسم دوم کارهایی که دسته جمعی می توانند انجام دهند اما انجام آن برای یک نفر به تنهایی بدون وسیله ممکن نیست مثل اینکه عادتا محال است که سنگ ده هزار کیلویی را یک نفر حرکت دهد ولی اگر چند نفر با هم کمک کنند می توانند آن را از جای خود به جای دیگر انتقال دهند.
و از این قبیل کارهایی است که انسان به تنهایی می تواند انجام دهد اما انجام آن کار متوقف به وسائلی است که بدون آن وسیله عادتا انسان نمی تواند آن کار را انجام دهد مثلا عادتا ممکن نیست انسان از یک قطعه چوب یک خرواری بدون هیچ وسیله ای یک درب مهندسی خوب بسازد ولی اگر وسیله در اختیارش باشد و از نجاری اطلاع داشته باشد می تواند آن کار را انجام دهند.
اکنون که این مقدمه روشن شد و معنی محال عقلی و عادی معلوم گشت به پاسخ سؤال خود توجه کنید.

قدرت خداوند متعال به کارهایی که وجودش ممکن باشد تعلق می گیرد ولو برای بشر انجام کارها محال عادی باشد خدا می تواند صحرای پر از آتش را مبدل به گلستان سرد گرداند و نیز می تواند کارد تیز را از برندگی بیاندازد و همین طور می تواند مرده را زنده کند و به طور کلی خدای متعال به انجام همه کارهایی که وجود آنها ممکن باشد توانا و قادر است.
اما کارهایی که محال ذاتی باشد مورد قدرت خدای متعال قرار نمی گیرد و اینکه می گوییم مورد قدرت قرار نمی گیرد معنایش این نیست که خدا عاجز است و توانا نیست بلکه معنایش این است که آن کار ذاتا محال و ممتنع است نقص از طرف این کار است نه از طرف خدا، مثلا 2*2 می شود 4 و محال است که 5 بشود و از این رو محال است قدرت به آن تعلق گیرد و به بیان دیگر فرق کسی که توانا و قادر است با کسی که قدرت ندارد این است که او کارهایی را که ممکن است وجود پیدا کند می تواند انجام دهد اما شخص ناتوان همان کارها را نمی تواند انجام دهد.
و اساسا کلمه ی توانستن و نتوانستن در کارهای شدنی به کار می رود نه در مورد کارهایی که ذاتا محال و نشدنی است پس نمی توان سؤال کرد فلان شخص می تواند کار محال را انجام دهد یا نه؟ زیرا آن کار شدنی نیست تا سؤال کنیم که او می تواند یا نه واضح است که برای انجام هر کاری دو چیز لازم است:
1. اینکه آن کار شدنی باشد؛
2. اینکه شخصی با قدرتی که بتواند آن را انجام دهد وجود داشته باشد. و در صورت وجود نداشتن یکی از دو شرط آن چیز وجود پیدا نمی کنیم.
در مورد کارهای محال شرط اول نیست یعنی با اینکه خدای قادر و توانا وجود دارد
چون شرط اولش موجود نیست آن کارها وجود پیدا نمی کند از این رو وقتی از علی«علیه السلام» پرسیدند آیا خدا می تواند کار محال ذاتی انجام دهد فرمود: «ان الله لاینسب الی العجز و الذی سألتنی لایکون؛ خدا عاجز نیست و نمی توان او را به عجز و ناتوانی نسبت داد» ولی آنچه تو می گویی و می پرسی(انجام کارهای محال ذاتی) ذاتا نشدنی است و مورد قدرت و توانایی قرار نمی گیرد.
بنابراین پاسخ این چند سؤال و نظایر آن روشن می شود:
آیا خداوند می تواند سنگی بیافریند که خودش نتواند آن را حرکت دهد؟
آیا خداوند می تواند شریکی برای خودش ایجاد کند؟
آیا خداوند می تواند جهان را در تخم مرغی جای دهد بدون اینکه جهان را کوچک و تخم مرغ را بزرگ کند؟
آیا خداوند می تواند آب دریاچه ای را در لیوانی بگنجاند؟
جواب همه اینها این است که این کارها محال ذاتی است و قدرت بر محال ذاتی تعلق نمی گیرد.
یادآوری: روایتی به این مضمون وارد شده است که شخصی از امام صادق«علیه السلام» پرسید که آیا خداوند می تواند جهان را بدون اینکه آن را کوچک کند در تخم مرغی بدون اینکه آن را بزرگ کند جا دهد؟
امام در جواب او فرمود: خدایی که می تواند جهان را در عدسی چشم شما قرار دهد از این کارها هم عاجز نیست.
گاهی سؤال می شود که آیا این روایت با مطالبی که در بالا گفته شد سازش دارد؟ به پاسخ این سؤال توجه کنید:

همانطور که توجه دارید سؤال مورد بحث درک آن تا اندازه ای مشکل است و از این جهت وقتی این سؤال را خدمت امامان«علیهم السلام» مطرح می کردند، حضرات ائمه اطهار«علیهم السلام» به بعضی از سؤال کنندگان جواب اسکاتی می دادند که فقط آنها را ساکت کنند و جواب تحقیقی را برای وقت دیگری می گذاردند و به بعضی جواب حقیقی را می فرمودند.
منظور از جواب اسکاتی آن است که به نظر سؤال کننده اشکالی حل شده و حال آنکه جواب حقیقی گفته نشده است چون استعداد درک جواب حقیقی را نداشته است.
به این مثال توجه کنید:
پسر 6 ساله ای از پدر خود سؤال می کند که چرا به برادر بزرگتر من بیشتر پول می دهید؟
اگر این بچه استعدادش خوب باشد و بتواند مطالب را درک کند پدر به او می گوید برای اینکه او دبیرستان می رود و مخارج تحصیلی دارد و گاه گاهی هم باید رفقایش را مهمان کند ولی تو که بچه 6 ساله هستی هیچگونه خرج نداری و کسی هم از تو توقع ندارد ولی گاهی او را مستعد پاسخ واقعی نمی بیند و در جواب او می گوید: چون او از تو بزرگتر است و او هم به همین جواب قانع می شود و حال آنکه این جوابی نیست که صد در صد صحیح باشد زیرا اگر پسر بزرگتر ولگرد و بیکار باشد، اصلا نباید و او پول داد چه رسد به اینکه به او زیادتر هم بدهند.
خلاصه جهت اینکه به او زیادتر پول می دهند وضع تحصیلی اوست نه بزرگتری ؟؟ اما بچه ها با همان جمله(چون بزرگتر است) قانع می شوند و به نظر آنها همان پاسخ صحیح خواهد بود.

امام صادق«علیه السلام» در این روایت که فرموده است چطور می توان گفت خدایی که قدرت دارد همه ی جهان را در چشم قرار دهد قدرت قرار دادن جهان را در تخم مرغ ندارد منظورشان جوابی بوده است که آن اشکال کننده را ساکت کنند نه اینکه جواب حقیقی همین باشد. زیرا جهان در برابر چشم قرار می گیرد و آن ممکن است اما مورد سؤال این است که جهان در داخل تخم مرغ قرار گیرد و آن محال است.
دلیل این مطلب این است که خود امام صادق«علیه السلام» از امیرالمؤمنین«علیه السلام» همین سؤال و جواب حقیقی آن را برای شخصی دیگری نقل کردند یعنی فرموده اند خدا عاجز نیست ولی این قبیل کارها چون محال ذاتی است مورد قدرت قرار نمی گیرد.
آری خدا قدرت دارد جهان را کوچک و یا تخم مرغ را بزرگ کند و جهان را در آن قرار دهد.
پاسخ همین سوال با بیان دیگر:
قدرت بی مانند خدا حد و مرزی ندارد و هر چیزی را می تواند به وجود بیاورد منتها غرضهای باطل و پوچ به خاطر آنکه پوچ و باطل است و در حقیقت چیزی نیست از این قدرت عمومی بهره ای ندارد.
مثلا اگر از ریاضی دانی بپرسیم این چه عددی است که به 2، 4، 6، و 8 قابل تقسیم است و از عهده ی جواب بر نیاید می فهمیم که او ریاضی دان قادر و توانایی نیست زیرا عدد مذکور واقعیت دارد و او نمی تواند آن را به دست آورد به عکس اگر به ریاضی دانی بگوئیم که این چه عدد فردی است که به 10 قابل قسمت است و در پاسخ عددی را ذکر نکند دلیل عجز و ناتوانی او نیست زیرا عدد مذکور پوچ و باطل است و چیزی نیست که ریاضی دان آن را به دست آورد.
همچنین اگر به صنعتگری بگوییم ظرفی بسازد که گنجایش آن هزار لیتر باشد و او نتواند معلوم می شود او در صنعت خود ماهر و توانا نیست چرا که ساختن ظرف مزبور امکان دارد به عکس اگر به صنعتگر لایق و توانایی بگوئیم ظرفی بسازد که در عین آنکه یک لیتری است گنجایش آن 100 لیتر باشد و او نتواند دلیل عجز و ناتوانی او نخواهد بود زیرا اصلا خود این کار باطل و نشدنی است. و نیز اگر به دانش آموزی بگوییم مثلثی رم کن که سه ضلع آن با هم مساوی باشد و او نتواند می دانیم که او اطلاع کافی از هندسه ندارد به عکس اگر به او بگوییم مثلثی رسم کن که مجموع دو ضلع آن برابر با ضلع سوم آن باشد و او نتواند نمی توان گفت که او اطلاع کافی ندارد چرا که چنین مثلثی اساس صحیحی ندارد و پوچ و باطل و نشدنی است.
پس عجز و ناتوانی به کسی نسبت داده می شود که آنچه از او خواسته شده ممکن و شدنی باشد ولی او از انجام آن عاجز بماند اما اگر آن چیزها فرضهای باطل و نشدنی باشد که در حقیقت چیزی به حساب نمی آید و شدنی نیست عجز و ناتوانی به کسی که آنها را به وجود نمی آورد بیجا و غلط است.
بنابراین در مورد خداوند بزرگ باید گفت قدرت او عمومیت دارد و او می تواند همه چیز را به وجود بیاورد و عجز و ناتوانی در او راه ندارد چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم به این حقیقت تصریح کرده است: «ان الله علی کل شی قدیر؛ خدا بر هر چیز قادر و تواناست»(4).
زیرا هر چیزی که محال و نشدنی باشد پوچ و باطل است و در حقیقت جز و چیزها به حساب نمی آید.
با در نظر گرفتن مطالب فوق جایی برای اینگونه سؤال ها باقی نمی ماند: آیا خدا می تواند مثل خود را بیافریند؟
یا سنگی را بسازد که از حرکت دادن آن عاجز بماند زیرا اینگونه فرضها باطل و نشدنی است.
چرا که مثل خدا همانند خود خدا باید هیچگونه نیاز و احتیاجی به غیر نداشته باشد و وقتی فرض شد مثل خدا آفریده ی خدا باشد حتما به آفریدگار خود نیازمند خواهد بود آن وقت فرض نیازمندی او به خدا با مثل بودن او با خدای بی نیاز به هیچ وجه نمی سازد.
همچنین سنگی که آفریده ی خداست مخلوق است و پیوسته هستی خود را از خدا می گیرد و سر تا پا نیازمند به اوست و در تحت تسلط و قدرت او قرار گرفته است آنگاه فرض آنکه از تحت قدرت و سیطره ی خدا خارج شود با مخلوق بودن او سازش ندارد و باطل است.
پس درست نیست در مورد محالات بگوییم خدا عاجز است و نمی تواند آنها را انجام بدهد بلکه باید گفت چون محالات پوچ و باطل هستند در حقیقت جزو چیزها به حساب نمی آیند و خدا از انجام چیزی عاجز و ناتوان نیست.

مردی از امیرالمؤمنین علی«علیه السلام» پرسید آیا خدا می تواند جهانی را درون تخم مرغی قرار دهد بدون اینکه دنیا کوچک یا تخم مرغ بزرگ شود؟
آن گرامی فرمود: خدا از انجام کاری عاجز نیست ولی آنچه پرسیدی نمی شود.

4) سوره بقره، آیه 148.
آیا وجود قوانین طبیعی، جهان را از وجود آفریدگار بی نیاز نمی کند؟وجود قوانین طبیعی نه تنها جهان را از وجود آفریدگار بی نیاز نمی کند بلکه خود دلیل برای وجود یک تدبیر آگاه و ناظم دانا و توانایی است که این نظامات و قوانین را به وجود آورده است چرا این که روشن است در تصادف و اتفاق آگاهی و علم نیست تا بتواند قانونی وضع کرده و نظامی را رهنمون باشد.
چطور باور کنیم خدایی که به آن عقیده داریم ساخته ذهن ما نیست؟دلیل های قاطع و روشنی که بر وجود خدا دلالت دارد ما را به وجود خدایی هدایت می کند که واقعیت خارجی است و آفریده ذهن نیست؛ زیرا صورت ذهنی، مخلوق ما است.
آری، اگر ما می خواستیم خداوند را از رهگذر تصور ذهنی، باور کنیم، ساخته ذهن ما بود. لیکن آنگاه که ما براساس دلائل قطعی و متعدد، پدیده های هستی را خود مستقل نیافتیم، باور می کنیم خداوند بی نیاز و کمال مطلق، وجود دارد.
چرا قرآن که کلام الهی است، در ارتباط با خداوند، همیشه ضمیر متکلّم به کار نمی برد؟اینکه قرآن کلام خدا است منافات ندارد که خداوند در بسیاری از موارد مانند شخص غایب سخن بگوید و مثلا صفات و افعال خویش را با بکار بردن اسم ظاهر با ضمیر غائب تبیین و تشریح فرماید. و لازم نیست که همواره ضمیر متکلم به کار ببرید که: من چنین و چنان هستم.
اساسا، اقتضای فصاحت و بلاغت رعایت تنوع گویی در اداء مطالب است. و صنایع ادبی به همین منظور پدید آمده است.
مهم تر این که: چه بسیار، به کار بردن ضمیر غائب یا اسم ظاهر نسبت به ضمیر متکلم، از پیام رسانی بیشتری برخوردار باشد. مثلا در موردی ممکن است لفظ جلاله «الله» انگیزه بیشتری در مخاطب نسبت به ضمیر متکلم (انا) ایجاد کند. همان گونه که عکس آن نیز صادق است.
چرا و چگونه صفات خداوند، عین ذات اوست؟نسبت دادن صفات ذاتیه مثل: علم، قدرت و حیات به خدای متعال، بدین معنا نیست که غیر از ذات الهی امر دیگری در درون ذات یا بیرون از آن، وجود دارد به گونه ای که بتوان ذات را جدای از آنها و فاقد آنها در نظر گرفت آن چنان که مثلا در مورد مادیات می توان آنها را فاقد رنگ، بوی و شکل خاص، تصور کرد، چرا که اگر ذات و صفات خداوند عین یکدیگر نباشد موجب راه یافتن ترکیب در ذات خداوند می شود و هرگونه ترکیبی موجب نیاز و احتیاج است. و در جای خود به اثبات رسیده که هیچ گونه ترکیب و نیازی در خدا راه ندارد بنابراین صفات خداوند عین ذات اوست. به عبارت دیگر، صفات ذاتیه واجب الوجود، مفاهیمی است عقلی که از مصداق واحدی انتزاع می شوند بدون اینکه نشانه هیچ گونه تعدد و کثرتی برای ذات الهی باشد و ممکن است این تعبیر از امیرالمؤمنین«علیه السلام»: «کمال التوحید له نفی الصفات عنه»(5)» اشاره به این مطلب دارد.


5) نهج البلاغه، خطبه اول.
آیا کمال مطلق بودن و ذاتی بودن صفات خداوند، او را بر ایجاد نظام احسن مجبور نکرده است؟کمال مطلق بودن خداوند و ذاتی بودن صفات، وی مستلزم این نیست که با داشتن این صفات، به اجبار جهانی کامل و زیبا به وجود آورده باشد و منافات ندارد که آفرینش خداوند بر اساس مشیت و اراده او باشد و جهان را نیز بر پایه رحمت وجود و کمال مطلق بودن خویش، کامل آفریده باشد. منظور این است که خداوند چون جواد، رحمن و رحیم است، جهان را آفریده و چون کمال مطلق است نظامی احسن پدید آورده است، نه اینکه تنها صفت رحمت را دارد و هیچ صفت دیگری در خداوند نیست تا مثلا خداوند، مجبور به کاری از سر جود و رحمت شود. افزون بر این خداوند چون تمام صفات کمالیه را دارا است کمال مطلق است. و از جمله صفات کمالیه صفت اختیار و اراده است که مغایرت با جبر دارد. بنابراین ظهور و تجلی هر صفتی در جهان تابع اراده و اختیار خداوند است.
روشن است که هیچ چیز خداوند را بر کاری مجبور نمی کند و هر کاری که او می کند، بر اساس مشیت و اراده است و اثبات یک صفت کمال، کمالات دیگر را از خداوند سلب نمی کند.
هدف از هستی خدا چیست؟سؤالی که متن آن همراه با اجتماع نقیضین باشد قابل پاسخ دادن نیست. و سؤال هدف از هستی خدا چیست؟ با اجتماع نقیضین همراه است به این نحو که خداوند در عین این که وجودی مستقل دارد چنین وجودی نداشته باشد. زیرا معنای این سؤال که هدف از هستی خدا چیست؟ اینست که خداوند به عنوان مخلوق و پدیده که دارای وجودی وابسته هست در نظر گرفته شده باشد. زیرا بعد از آفرینش یک موجود، سؤال می شود که غرض از پیدایش او چیست؟ والا در موجودی که وجودش عین ذاتش هست و از ناحیه غیر بخشیده نشده، سخن از هدف نیست. با این که خداوند وجودش عین ذاتش هست و وابسته نیست بنابراین یک موجود در عین این که وابسته است، وابسته نباشد یا در عین این که مستقل است، مستقل نباشد، اجتماع دو نقیض بوده و محال ذاتی بودن اجتماع نقیضین برای عقل بدیهی است.
بلی این سؤال درست است، که هدف خدا از آفرینش موجودات چیست؟
این که هدف از هستی خدا چیست، در صورتی مطرح است که هستی خدا به عنوان یک پدیده در نظر گرفته شود و از ناحیه موجود دیگری به او داده شده باشد؛ مانند: هستی دیگر موجودات در این صورت، این پرسش صحیح است که: این هستی چرا به او داده شده است؟ مانند اینکه درباره هستی دیگر موجودات این پرسش صحیح است که هدف از آفرینش چیست؟ ولی درباره خداوند که ذاتش عین هستی است و نیستی در او راه ندارد، هرگز صحیح نیست. و مستلزم اجتماع نقیضین است.
توضیح اینکه ذات ما چیزی است و هستی ما چیز دیگر؛ ذات ما چیزی است که از آن تعبیر به ماهیت می کنیم و هستی ما چیز دیگری است که از آن به وجود تعبیر می شود. ذات ما قبلا نبوده و با ایجاد خداوند موجود گشته است ولی خداوند ذاتش عین هستی و عین کمالات دیگر است؛ او موجودی است بسیط که احتیاج و نیاز و محدودیت در موردش مفهوم ندارد.
با این وصف، اساسا چنین پرسشی درباره خداوند، صحیح نیست.
آیا داشتن خصلت های انسانی مستلزم اعتقاد به خداست یا امکان دارد کسی به خصلت ها و ارزش های انسانی احترام بگذارد بی آنکه به خدا عقیده داشته باشد؟این امکان ندارد کسی به خصلت ها و ارزش های انسانی در سطحی والا احترام بگذارد ولی خدا را انکار کند. زیرا یکی از صفات و خصلت های ارزشمند انسانی حق شناسی است و این صفت ایجاب می کند انسان آن کس را که به او نعمت وجود و دیگر نعمت های بی شمار را بخشیده سپاس گوید و در راه رضای او قدم بردارد.
آری اگر به فرض، توحید و خداشناسی برای انسانی تبیین نشده باشد و او نه از روی عناد و تقصیر بل از روی عدم آگاهی و قصور به توحید اعتقاد نداشته باشد، ممکن است چنین فردی خصلتهای شایسته انسانی
را دارا باشد؛ لیکن باید توجه داشت که تبیین ارزش های والای انسانی از رذایل اخلاقی و نیز طرح مدون یک نظام اعتقادی و عملی برای پیاده نمودن آن در فرد و جامعه، تنها در سایه تعالیم دینی میسر است. در این صورت نیز عمل به ارزش های انسانی و احترام به آنها در سطحی والا در سایه اعتقاد به وجود خدا و عمل به دستورات رسولان الهی امکان دارد. در کلامی از رسول مکرم اسلام نقل شده است: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ همانا من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را به تمامیت برسانم».
با توجیه علمی پدیده های هستی، چگونه می توان پیدایش آن ها را به خداوند نسبت داد؟دلایلی که بر اثبات وجود خالق برای هستی آورده شده، هیچ یک وجود نظم و نظام علت و معلول را در هستی نفی نمی کند.
آنچه که علم متکفل آن است کشف پدیده ها و روابط پدیده ها با یکدیگر(اعم از این که علت و معلول باشند یانباشند) و نیز کشف قوانین حاکم بر آنهاست و البته این امر منافاتی با وابستگی عالم و جهان به خدا ندارد. به عبارت دیگر کشف قوانین حاکم بر هستی، خدا را از صحنه گیتی بیرون نمی راند بلکه خود دلیل محکمی بر وجود نظام حیرت انگیز و وجود خدای حکیم و مدبر است. و نیز دلیل محکمی بر وجود نظام علت و معلول در هستی و در نهایت احتیاج این نظام به آفریدگاری دانا و توانا است که خود، مخلوق و آفریده کسی نیست. به دیگر سخن آنچه علم کشف می کند علل مادی و روابط اعدادی در میان اشیاء و خواص و ویژگیهای متوقف بر یکدیگر و یا تأثیر متقابل آنها است و اما از علت فاعلی و ایجادی سخنی نمی گوید. و این سؤال همچنان بدون پاسخ می ماند، که ایجاد کنند این روابط، ویژگیها، سنخیتها و فعلیتها و... کیست؟ اشیاء با تمام قوانین و روابط علی و معلولی اش وجودهایی قائم به ذات نیستند به عبارت دیگر ذاتشان تهی از هستی است(آن چنان که در جای خود به اثبات رسیده و ما با دقت نظر می توانیم به خوبی آن را درک کنیم) بنابراین نیازمند به پدید آمدن هستند پس باید به پدیدآورنده ای وابسته باشند. و به هر حال علم توانایی نفی علت فاعلی و ایجادی و وجود الله را ندارد.
چرا بحث الهیات سهل و ممتنع شمرده شده است؟اینکه بحث الهیات سهل و ممتنع است به خاطر این است که اگر از راه آن و براساس معیارهای درستی که در - شناخت آنها باید بکار رود وارد شوند سهل خواهد بود و اگر نه انسان دچار اشکال می شود و ممکن است به مقصد نرسد.
اگر هستی نقطه آغاز نداشته باشد معنایش بی نیازی از آفریدگار نیست؟اولا: بسیاری از دانشمندان براساس استفاده از احادیثی که از رهبران معصومین«علیهم السلام» روایت شده قائل شدند که آفرینش نقطه آغازی داشته است.
ثانیا: به فرض که آفرینش نقطه آغازی نداشته باشد معنای آن بی نیازی ماده از آفرینده نیست زیرا در آن صورت هم این موجودات در هستی شریک خداوند نیستند و از خودشان چیزی ندارد و هستی آن هستی غیر مستقل و مربوط به خداوند است و هستی مربوط و غیر مستقل هیچگاه نمی تواند بی نیاز از هستی مستقل باشد و به تعبیر فلسفی مناط در احتیاج و نیاز موجودات امکان آنها است چون هستی موجودات هستی امکانی است از این رو نیاز به هستی بخش دارند.
آیا خدا هم مانند موجودات دیگر می تواند آفریدگاری داشته باشد؟این صحیح نیست که گفته شود موجودی که موجودات دیگر را از نیستی به هستی آورده خودش هم باید از نیستی به هستی آمده باشد زیرا خداوند ذاتش عین هستی آمده باشد نه اینکه چیزی باشد که هستی بر او - عارض شده باشد مانند موجودات دیگر، با این توضیح که ذات خداوند عین هستی است واضح می شود که خداوند آفریننده ندارد چون آفریننده برای این است که چیزی را هستی بدهد و چیزی که ذاتش هستی است همواره بوده و هست و خواهد بود و خداست که آفریدگار موجودات هستی بخش همه ی آنها است.
خداوند چگونه آمده است؟این سؤال در مورد چیزی صحیح است که قبلا وجود نداشته و بعد بوجود آمده است ولی در مورد - خداوند که ذاتش عین هستی است و از ازل وجود داشته سؤال مذکور صحیح نمی باشد و اگر خداوند قبلا وجود نداشته باشد مانند مخلوقات احتیاج به خدای دیگری - دارد که به او هستی بدهد.
آیا دانشمندان علوم طبیعی و تجربی به خداوند یگانه اعتقاد دارند؟اصل اقرار به وجود خدا و اینکه جهان هستی را آفریدگاری هست حکیم، دانا و توانا، جزء فطرت هر بشر است یعنی فطرت اولیه ی بشر، خود به خود به این معنی اعتراف- دارد که هیچ مصنوعی بدون صانع و هیچ مؤسسه ای بدون مؤسس و هیچ اداره ای بدون - مدیر نیست و از این راه پی می برد که این جهان هستی را که در هر گوشه ای از آن آثار نظم و حکومت و قدرت آشکار است خالق و آفریدگاری حکیم و توانا دارد، بسیاری از مخترعین و مکتشفین و دانشمندان علوم تجربی، از قبیل نیوتن کاشف قانون جاذبه ی عمومی، پاسگال دانشمند ریاضی و فیزیک و لیسته عالم طبیعی و توماس داوید پارکس متخصص تحقیقات شیمیایی و غیر آنها، اعتراف به وجود خدا داشته اند و در این زمینه سخنانی دارند مثلا نیوتن می گوید ما با مطالعه ی گوش می فهمیم که سازنده ی آن قوانین مربوط به صورت را کاملا می دانسته و از مطالعه نظم افلاک به حقیقت بزرگی که آنها را طبق نظم مخصوصی اداره می کند پی می بریم و لیسه عالم طبیعی می گوید من اثر او را (خدا را) در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم و در تمام این مخلوقات حتی در کوچک ترین آنها، در آن موجوداتی که ابدا به چشم دیده نمی شود چه قدرت و قوتی بکار رفته و چه عقلی چه کمال غیرقابل و صفی در آنها دیده می شود.
و اگر بعضی از مخترعین و دانشمندان علوم تجربی به ظاهر منکر اصل خدا می شود آنها نیز در هنگام اضطرار و موقعی که دستشان از همه ی اسباب عادی کوتاه می گردد و خود را کاملا بی چاره می بینند قلب و دل و جان آنها متوجه همان قدرت یعنی همان آفریدگار جهان می شود و از استعداد می کنند تا به آنها کمک کند.
ضمنا در این زمینه مطالعه کتاب «اثبات وجود خدا» بسیار سودمند است.
اولین بار چه کسی توانست وجود خدا را ثابت کند؟مسئله ی خداشناسی و شناخت آفریدگار مسئله ای است که با سرشت بشر همراه است بنابراین اولین فرد انسان مسئله ی گرایش بخدا و توجه به مبدأ در عمق ذات و درون فطرتش نهفته بوده است و این همان فطرت و سرشت است که در مورد گرفتاریها که - دست انسان از اسباب ظاهری کوتاه می شود به خدا توجه می کند و رفع مشکلات و گرفتاریهای خویش را از او می خواهد گذشته از این که اولین فرد انسان حضرت آدم بود چنانکه از ظاهر - روایات رهبران راستین استفاده می شود و حضرت آدم پیامبر - خدا بوده و روشن که وجود خداوند را برای فرزندان خویش رهنمون می شد.
وقتی به وجود خدا شک می کنیم چگونه آن را از خود دور کنیم؟وجود حالت شک در انسان گاهی معلول کمبود مطالعه انسان در مسائل مربوط به توحید و خداشناسی است گاهی در اثر وسوسه شیطان است چنانچه شکی که در شما به وجود آمده در اثر نقص مطالعه است، می توانید با مطالعه این شک را هر چه زودتر از بین ببرید و چنانچه مطالعه به قدر کافی انجام داده اید اما در عین حال گاهی در ذهنتان حالت شک به وجود می آید نباید به آن اعتنا کنید که این وسوسه شیطان است که باید برای دفع آن بخدا پناه برد. گفتن ذکر و خواندن نمازهای نافله روزانه و نماز شب در این زمینه مفید است.
آیا این جمله را که نسبت به راسل می دهند صحیح است(اگر نتوانم خدا را اثبات کنم انکار آن را هم نمی توانم بکنم)؟در مصاحبه ای که راسل با وایت داشته چنین جمله ای از او نقل شده است و از این جمله استفاده می شود که راسل درباره ی خدای جهان در شک بوده است او احتمالا کتابهای تحریف شده ی مسیحیت را مطالعه کرده بود و خدا را از آن دیدگاه می دید. و اگر به کمک خرد و الهام گرفتن از تعالیم اسلامی درباره ی خداوند مطالعه می کرد وجود خدا را تصدیق می کرد.
نظر یهودیّت و مسیحیت و بودائیان و زردشتیان و مارکسیسم درباره ی خدا چیست؟در کتاب تاریخ مختصر ادیان بزرگ درباره ی دین بودا، می نویسد گرچه: دین بودائی خدایان بی شماری در زمین و آسمان دارد ولی اصولا بی خدا است خدایان موجوداتی مثل سایرین تابع تحولات عمومی جهان هستند اما این بی خدایی را در هیچیک از قوانین و اصول دین بودائی تصریح نکرده اند و از خدا به معنایی که در سائر ادیان است بحثی نیست و - جایگاهی برای آن در این آئین نیست.... صحفه 143 .
در کتاب دائرةالمعارف فارسی درباره ی دین زردشتی چنین آمده است: دین زردشتی - مبتنی بر اصول ثنویت (دوگانگی) که بوسیله ی زردشت تأسیس گردید... در نظر زردشتیان نیکی از بدی جداست و ممکن نیست یکی از دیگری پدید آید انکار مبدأ جداگانه ای برای شر، به منزله ی انتساب شر است بخدا (اهور مزدا) و چون شر را نمی توان بخدا منسوب جنبه ی - ثنویت دارد بین طرفین این ثنویت تعادل نیست... و از همان اول قهر و غلبه ی قوه ی خیر مسلم است. و از همین رو است که تمایلات یکتاپرستی در آن تأثیر کرده است و بعضی از - محققین آن را اصلا نوعی دیانت یکتاپرستی دانسته اند به هر حال در این آئین اهور مزدا، خدای بزرگ است و هفت اسشاسپند و گروه بسیار از ایزدان مجری اراده ی اویند اهریمن روان خبیث و اصل شر است و گروهی از دیوان یار اویند.
با این ترتیب آئین زردشتی براساس ثنویت و دوگانگی است و نمی توان آن را آئین توحیدی - دانست. و تصویری که در کتاب آسمانی (تحریف شده) یهود می دهند درباره ی خداوند، موجودی است که مانند انسان راه می رود و آواز می خواند جاهل و نادان است و دروغ می گوید، ناتوان و - ضعیف است. در این زمینه به تورات سفر پیدایش، باب دوم و سوم و باب 32 آیه ی 24 مراجعه فرمائید. و خدایی که اناجیل معرفی می کنند همان عیسایی است که از مادر زائیده، شده راه می رفت، غذا می خورد، گرسنه و تشنه می شد، قضاء حاجت می نمود در دست یهودیان گرفتار می گردید و بر بالای دار می رفت؟!! در این زمینه می توانید به انجیل یوحنا باب دهم آیه ی 30 و - انجیل مرتی باب 12 آیه 35 و همچنین انجیل متی باب 22 آیه 42 و انجیل متی باب 21 آیه 2 مراجعه فرمائید و نیز در بسیاری از موارد در اناجیل می توان اینگونه تصریحات را یافت. و در مکتب مارکس، خدا مورد انکار می باشد و اساسا بینش مارکسیسم یک بینش مادی است و هر گونه حقیقت متافیزیکی مورد انکار قرار گرفته است مراجعه به آثار مارکس و دیگر رهبران مارکسیسم این مطلب را به وضوح نشان می دهد.
برای شناخت کامل خداوند باید به کتاب آسمانی اسلام که قرآن است مراجعه نمود و از آن رهگذر به شناخت خداوند دست یافت.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آیا از بین رفتن جهان و آمدن قیامت به این معنی نیست که وجود خدا بی اثر باشد؟گرچه مسلم است که نظامی که در حال حاضر بر زمین و دیگر کرات آسمانی حاکم است پیش از پدید آمدن قیامت از بین می رود اما باید توجه داشت که از بین رفتن این زمین باعث - نمی شود که جهان از بین برود چه اینکه نظامی دیگر جایگزین آن می گردد و زمانی نخواهد آمد که تمام موجودات از بین بروند به گونه ای که هیچ موجودی نباشد باید توجه داشت که خداوند وجودی است کامل که هیچگونه نقض و نیاز و محدودیت در او راه ندارد ذاتش عین هستی و کمال و هستی خویش را از مبدئی دیگر دریافت نکرده است بلکه ذاتش عین هستی و علم و قدرت و حیات است کسی که چنین است - نیستی برای وی محال است با این توضیح روشن می شود که موجودات در خداوند اثری ندارد بلکه او است که به موجودات را خلق کرده و به آنها احسان و تفضیل نموده است.
بنابراین چه در این جهان که جهان طبیعت و محدودی است و چه در آخرت که وسیع تر و گسترده تر است موجودات از فیض خداوند برخوردارند و هیچگاه نخواهد بود که موجودات معدوم شوند به فرض چنین باشد خداوند وجودش همانگونه که گفته شد عین کمال است چه موجود دیگری باشد یا نباشد.
وجود خدا از کجا سرچشمه گرفته است؟هر موجودی که دارای هستی است یا هستی از خود اوست یا هستی خویش را از دیگری گرفته است.
موجودی را نمی توانیم پیدا کنیم که از این دو بیرون باشد. تمام موجودات جهان، جز خدا، چون نبوده و بعدا پدید آمده اند از خود هستی ندارند و از اینرو در هستی خویش نیازمند به یک مبدأ هستی می باشند اما خداوند که آفریدگار همه است(درست در این جمله دقت فرمایید) هستی او از خود او و عین ذات اوست.
معنای این جمله آن است که هستی او از جایی سرچشمه نگرفته است زیرا کسی که هستی خود را از دیگری گرفته باشد خدا نیست و آن کسی که هستی را به او بخشیده خداوند خواهد بود.
اختصاص حمد بخدا است و این چگونه با حدث «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» سازگار است؟هر کمالی ذاتا از خداست و اگر در غیر خدا کمال نعمتی باشد داده خدا است بنابراین منافات ندارد که از جهت اینکه همه کمال ها به خدا باز می گردد گفته شود حمد و ثنا ویژه خدا است چو غیر خدا از خود کمالی ندارد تا ثنائی با و تعلق گیرد از سوی دیگر وقتی کسی به دیگری خدمتی و احسانی می کند و نعمتی می دهد فطرت انسان که شکر نعم را لازم می داند می گوید در برابر او سپاس بگذار و اگراین سپاس صورت نگیرد سپاس خداوند به جا آورده نشده است با این وصف این دو بایکدیگر منافاتی نخواهد داشت.
خداوند که ماوراء ماده است چگونه در دنیا و در داخل این دنیای ماده تسلط دارد؟بر اساس آنچه در بحث های عقلی به ثبوت رسیده هر چه موجودی به تجرد نزدیک تر شود سعه و گسترش آن بیشتر است و بهتر نسبت به مادیت نزدیک شود دارای محدودیت بیشتری می باشد و تسلط و قدرت از شؤون هستی است بنابراین نه تنها مادی نبودن خداوند باعث نمی شود که قدرتش محدود باشد بلکه همین مادی نبودن باعث گسترش بیشتر قدرت و تسلط غیر محدود او بر آفرینش است.
منظور از بدأ که جزء عقاید ما شیعیان است چیست؟متأسفانه موضع «بدأ» از موضوعاتی است که دستاویز عجیبی برای بعضی از، مخالفان شیعه و حتی بعضی از دشمنان اسلام شده است. آنها بدون اینکه کوچک ترین تحقیقی درباره ی این مطلب در کتابهای بزرگان شیعیان و دانشمندان «عقاید و مذاهب» اسلام بکنند تنها به همین یک کلمه چسبیده و قلمفرسایی و تفسیرهایی که کمترین ارتباط به عقاید شیعه ندارد، برای آن کرده اند و مطالب موهوم و بی اساس به ما نسبت داده اند. اینگونه تفسیرهای نابجا مسلما کار یک دانشمند و محقق (حتی از مخالفین) نیست، کار افراد متعصب و لجوجی است که همیشه دنبال بهانه و دستاویزی می گردند که اغراض خود را در سایه آن تحقق دهند همواره به فکر این هستند از طرف مقابل کلمه ای بشنوند که بتواند برای آن تفسیرهای نامناسب و گمراه کننده ای بنمایند و روی آن تبلیغات بنمایند و روی آن تبلیغات مسموم، و زهرآگین کنند و به اصطلاح جنگ اعصاب روی آن را بیندازند لفظ "بدأ" از جمله این الفاظ است. در هر حال برای روشن شدن حقیقت معنی این کلمه "بداء" از نظر عقاید شیعه کافی است به بیان ساده و مختصری که ذیلا گفته می شود، توجه فرمائید:(1)
اصولا کلمه ی «بدأ» در لغت عرب به معنی آشکار شدن است قرآن مجید درباره ظالمان و ستمگران می گوید: «و بدالهم سئیات ماعلموا؛(6) در، روز رستاخیز بدیهای اعمال و رفتار آنان آشکار می گردد و نتیجه ی کردار سوء خود را می بینند» و در عبارات عربی گاهی گفته می شود، به دامن فلان کلام فصیح یعنی از فلان شخص کلام فصیحی صادر شد و گاهی بجای کلمه (من) (لام) گذارده می شود و می گویند:
بدالفلان کلام فصیح و معنی آن عینا همان معنی جمله اول است یعنی سخن فصیحی از او آشکار شد.
اکنون که معنی جمله"بدالفلان" و امثال آن را دانستیم برگردیم به اصل مطلب: بسیار می شود که مقدمات کاری درنظر ما از هر جهت مهیا است، ولی پیش آمدهای غیر منتظره ای رخ می دهد و آن وضع بهم می خورد و آن کار انجام نمی شود در اینجا گفته می شود خدا نخواست چنین مطلبی انجام یابد، و ممکن است در همین جا کلمه "بدا" بکار برده شود و گفته شود "یدالله انه لایرید هذا" یعنی از خداوند آشکار شد که نمی خواهد این کار انجام شود. بنابراین مقصود این است که از خدا برای ما آشکار شد، تا مستلزم جهل به تقدیر دوم باشد بلکه مقصود این است که از خدا برای ما آشکار گشت.
بدیهی است این مطلب اشکالی ندارد و موضوعی است که در طول زندگی هر کس بارها واقع می شود که اموری برخلاف آنچه انتظار می رفت، رخ می دهد این همان "حقیقت بدأ" است.
حال ببینیم چگونه این موضوع با عقاید مذهبی ما آمیخته شده و رابطه پیدا کرده است؟ ما معتقدیم و ( آیات قرآن مجید و اخبار هم گواهی می دهد) که بسیار می شود مقدمات بلا و ناراحتیهایی فراهم می گردد و شاید انتظار آن هم می رود اما مردم به سوی خدا، می روند دعا می کنند و دست از کارهای ناروا می کشند، نسبت به یکدیگر خوبی می کنند، کارهای نیک انجام می دهند و خداوند به برکت این اعمال بلاها و بدبختی و ناراحتی را می گرداند این از موارد بد است.
گاهی هم به عکس، مقدمات خوشبختی و نعمت فراهم شده و مردم کارهایی انجام می دهد که ورق برمی گردد. این برگشتن ورق همان بداست.
بسیار می شود که سرنوشت انسان براثر اعمال خوب و بد ما ممکن است مقدرات ما و اجتماع ما را تغییر دهد و این یکی از افتخارات ما است که سرنوشت خود را مربوط به اعمال خود می دانیم.
ممکن است گفته شود اینکه در این موارد گفته می شود برای "خدا"بدا"رخ داد نظر به ظاهر کار و از دیدگاه فکر ما و محاسبات ما است، زیرا انسان روی محدودیتی که دارد تصور می کند کند که فلان حادثه قطعا رخ خواهد داد، یا حتما جامعه عمل نخواهد پوشید، وقتی خلاف آن را مشاهده کرد و دید که محاسبات او اشتباه بوده است روی مقیاس فکر خود می گوید: برای خدا"بدا" رخ داده و در صورتی که آنچه شایسته مقام اوست "بدا"نیست بلکه "ابدا" است یعنی چیزی را که از نظر ما مخفی بود، آشکار ساخت. خلاصه وقوع حوادث غیر مترقب، و برخلاف شرائط در نظر ما"بدا" است یعنی چیزی که پنهان بود، برای ما آشکار گشت ولی درباره ی خدا "ابداء" یعنی اظهار است و چیزی را که مخفی کرده بود آشکار می سازد و اینکه درباره ی خدا گاهی بجای "ابدا" لفظ "بدا" به کار می رود، روی یک نوع مقایسه است که گفته شد.



6) سوره زمر، آیه 49.
قبل از آنکه خداوند این جهان را بیافریند در کجا بوده است؟این گونه سؤالات از آنجا ناشی می شود که با چون همیشه سر و کار با اجسام و موجودات مادی داشته ایم عادت کرده ایم که برای هر چیز مکان مشخصی قائل شویم و غافل از آنکه وجود خدا مادی نیست تا مکانی بخواهد و محدود نیست تا جایی نیاز داشته باشد خدا از هر نظر نامحدود است.
ما جسم هستیم و حتما مکانی لازم داریم ولی خداوند جسم نیست تا احتیاج به مکان داشته باشد پس این سؤال درباره خدایی مورد است که او قبل از خلقت جهان در کجا بوده است بلکه وی خود خالق مکان و خالق زمان و برتر از هر چیز است.
آیا خداوند در قیامت دیده می شود؟برای چه پاسخ این سؤال به خوبی روشن شود بحث را در سه قسمت دنبال می کنیم:
1 - چیزهایی به چشم دیده می شوند که جسم باشند و چون خداوند جسم نیست با چشم دیده نمی شود و اینکه می گوئیم خدا جسم نیست دلیلش واضح است زیرا اگر خدا جسم باشد احتیاج به مکان دارد.
و نیازمند بودن با خدا بودن - سازش ندارد.
2 - وقتی که با برهان عقلی ثابت شد که خدا جسم نیست و با چشم دیده نمی شود اگر در بعضی از آیات قرآن مجید با روایات به عبارتی برخوردیم که معنای ظاهری و ابتدایی آن این بود که خدا دیده می شود لازم است به کمک سایر آیا و روایات آن آیه را طوری معنا کنیم که خلاف عقل و برهان عقلی نباشد مثلا در تفسیر آیه 23 سوره قیامت: وجوه "یومئذ ناضره الی ربها ناظره(7) روز، قیامت برخی از چهره ها برافروخته و نگاهشان به پروردگار چنانکه در احادیث آمده است منظور این است که نظرشان به رحمت و ثواب الهی است(8).
و در روایت دیگر وقتی از علی«علیه السلام»پرسیدند که آیا شما خدا را دیده اید فرمود: خدایی را که ندیده باشم پرستش نمی کنم (اما زود آن حضرت توضیح دادند: اینکه می گویم خدا را دیده ام) با چشم دل از راه مشاهده آثار عظمت و رحمت او را دیده ام نه اینکه با چشم سر دیده باشم(9) زیرا خدا جسم نیست تا با چشم سر دیده شود.
بنابراین آن دسته از اهل تسنن که گفته اند خدا در قیامت دیده می شود سخت در اشتباه افتاده اند زیرا آیات مربوط به این بحث را بدون توجه با سایر آیات و برهان عقلی از پیش خود تفسیر کرده اند و بدین ترتیب از حقیقت دور مانده اند.
حقیقت این است که هیچکس در هیچ جا و هیچ زمانی خدا را با چشم سر ندیده و نمی تواند ببیند زیرا محال است خدایی که جسم نیست با چشم دیده شود.
3 - مسأله لقاء الله و اینکه انسان با مرگ به ملاقات خدا می رود و در عالم آخرت خدا را ملاقات می کند که در قرآن مجید و روایات و کلمات و بزرگان دین آمده است مثل: فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا(10). هر کس آرزوی ملاقات خدا را دارد پس باید اعمال صالح و نیکو بجا آورد.
معنای این جملات این همان قرب به خدا و لقاء رحمت و رسیدن به پاداش اعمال نیک و دیدن عنایات مخصوص الهی است نه اینکه خدا را با چشم ملاقات کنند زیرا همانطور که گفته شد به حکم قرآن مجید و برهانی عقلانی: لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هوو اللطیف الخیبر(11) چشمها خدا را نمی بینند و نمی توانند درک کنند اما خدا چشمها را می بیند.


7) سوره قیامه، آیه 23 .
8) تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 464 .
9) اصول کافی، جلد 1، صفحه 98 .
اگر خدا جسم نیست پس چرا کلمه «تو» را برایش بکار می برند؟کلمه ی «تو» اختصاص به اجسام ندارد و در مورد مخاطب بکار می رود خواه جسم باشد و یا غیر جسم.
در فیزیک و مکانیک می خوانیم که عامل به وجود آمدن اجسام مادی انرژی است و می دانیم انرژی ماده تبدیل می شود از این نمی توان نتیجه گرفت که خدا انرژی است و به ماده تبدیل می شود؟هر چیزی دارای 4 علت است یکی علت فاعلی و یکی علت مادی و یکی علت صوری و یکی علت غایی مثلا یک ساختمان که ساخته می شود علت فاعلی و سازنده ی آن مهندس و بناها و کارگران می باشند علت ادعای آن مصالحی است که در ساختمان آن بکار رفته است علت صوری آن عاملی است که شکل و صورت خاص را به این ساختمان داده است علت غایی هدفی است که از ساختن منزل در نظر گرفته شده است و روشن است که علت مادی در ساختمان مذکور یعنی مصالح ساختمان غیر از علت فاعلی است که سازنده ی آن باشد.
با این مقدمه پاسخ پرسش شما روشن می شود زیرا اینکه در فیزیک گفته می شود انرژی عامل به وجود آمدن اجسام مادی است منظور علت و عامل مادی است و نقش انرژی نسبت به ماده عینا نقش مصالح نسبت به ساختمان مذکور است و این منافات ندارد که انرژی سازنده و آفریننده ای هم داشته باشد که آن خدا است.
آیا خدا روح است؟خداوند متعال مانند هیچ یک از آفریده هایش نیست و هر چه در ذهن تصور کرد او نمی تواند باشد بر این اساس خدا نه روح است و نه جسم بلکه خالق و آفریدگار و محیط بر روح و جسم می باشد.
معنای نامحدود چیست؟موجودات امکانی به دلیل ضعف وجودی، مرکب از وجود و ماهیت اند. محدودیت همان ماهیت داشتن است و ماهیت حد وجود است و خداوند چون وجود مطلق و بی نهایت است، از ماهیت مبراست و از این رو، نامحدود است.
چرا آفریدگار جهان را «خدا» نام نهاده اند؟برخی می گویند خدا مخفف «خود آست» و چون هستی آفریدگار جهان از خود اوست، بدو «خودآ» گفته اند تا اسم و مسمی مطابق یکدیگر باشند و برخی دیگر گفته اند او را «خدا» گفته اند زیرا هر موجودی که به خود آید، او را درمی یابد؛ چنان در حدیث است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کس خود را شناسد، پروردگار خویش را خواهد شناخت.»
در قرآن آمده است انسان در هنگام نیاز به سوی خدا می رود. اگر به گونه ای شود که او به خدا نیازی نداشته باشد، آیا باز هم به سوی خدا خواهد رفت؟انسان ذاتا به خدا نیازمند است؛ زیرا هستی اش او است و از خود استقلالی ندارد. نیاز سرتاپایش را فرا گرفته است. حتی اگر انسان نیازی به خدا نداشته باشد، باز هم در وجود خویش به پروردگار نیازمند است. پروردگار جهان همه موجودات را آفریده و هر لحظه بدانها وجود می بخشد و موجودات را بقا می بخشد و به کمال می رساند.
پس، نیاز به پروردگار امری اعتباری نیست که زمانی باشد و زمانی نه، بلکه امری حقیقی و مسلم است.
چرا نباید برای شناخت خداوند، خود را مقیاس قرار دهیم؟زیرا ما موجودی از هر جهت محدودیم و او موجودی است کاملا بی نهایت. هستی، علم، قدرت و زندگی ما و خلاصه همه چیز ما محدود است، ولی هستی، علم، قدرت، حیات و بقای او، همه نامحدود است. مثلا ما شنواییم، اما این شنوایی با شرایط و اعضای ویژه شنوایی اگر بخواهیم شنوایی خدا را با خود قیاس کنیم، باید - العیاذ بالله - چنین بگوییم که خدا نیز در شرایط و با آلاتی ویژه می شنود. آشکار است که اگر چنین بگوییم، خدا را نشناخته ایم، زیرا شنوایی او محدود نیست و همچنین دیگر صفاتش.
وانگهی مقیاس باید به گونه ای باشد که بتوان طرفین مقایسه را با آن سنجید، در حالی که در این مورد، ما موجودی از موجودات عالم طبیعتیم و خداوند، مجرد صرف و محیط بر تمام نظام هستی. پس، چگونه موجودی ممکن و نیازمند را می توان مقیاس موجودی مجرد بی نهایت فرض کرد؟!
اینکه مادّه گرایان می گویند: «سازنده جهان، اتم است.» پاسخش چیست؟این که عالم طبیعت از اجزایی به نام اتم تشکیل یافته اند اشکالی در پی ندارد. ولی اگر منظور از «سازنده» آفریننده باشد، این گفته بی اساس است؛ زیرا اتم نیز جزئی از اجزای ماده است. عالم ماده نسبت به عوالم دیگر(=عالم مثال و عالم عقل) از وجودی ضعیف تر برخوردار است و از کمالات وجودی بی بهره تر.
برای مثال یکی از این اتمهای عالم ماده را در نظر گرفته، می پرسیم: بر فرض که این اتم اجزایی را آفریده باشد، چگونه خود را آفریده است؟ اگر بگویند: «اتمهای دیگر آن را آفریده اند.» می گوییم: سرانجام یا به اتمی می رسید یا نه که در هر دو صورت گفته آنان باطل می گردد. اگر بگویند: «چه اشکالی دارد که یک اتم آفریننده خود باشد که در این صورت اجتماع نقیضین لازم می آید که باطل است؛ یعنی در این صورت می باید اتم در زمانی واحد هم نباشد و هم باشد.
خدا چگونه بوجود آمده است؟قبلا باید توجه داشت که وقتی سؤال می شود خدا چگونه بوجود آمده است در این سؤال اولا؛ فرض شده که خدا بوجود آمده ثانیا؛ سؤال از چگونگی آن می شود در حالی که اساسا این مطلب درست نیست که کسی بگوید خدا بوجود آمده است زیرا معنای این جمله این است که خدا قبلا وجود نداشته بعد بوجود آمده است بدیهی است که موجودی که سابقه عدم و نیستی دارد وجود و هستی در ذات او نیست و باید هستی خویش را از موجود دیگری دریافت کرده باشد در حالی که خدایی که خداپرستان و الهیین به آن عقیده دارند ذاتی است که وجود و هستی از خود او است و چون هستی از خود او و عین ذات او است طبعا تصور نمی شود که قبلا نبوده و بعد پدید آمده باشد بیان دیگر این است که وجود و هستی بر دو گونه است هستی متکی و هستی مستقل یعنی وجودی که متکی به غیرخودش نیست و قائم به خودش می باشد و هستی متکی به وجودی گفته می شود که مستقل نیست و اتکاء به غیرخودش دارد ما می دانیم وجود موجودات جهان که آفریده شدند مستقل نیست زیرا قبلا نبودند بعد پدید آمده اند وقتی این همه موجودات دارای هستی مرتبط و متکی بودند ناگزیر یک هستی مستقل که وجود او از دیگری نیست و خودش مالک و دارنده وجود است به آنان وجود و هستی موهبت کرده است.
ماده پرستی چه زیانی دارد؟انسان در این جهان آمده که تنها در زندگی در برابر خداوند خضوع کند و در اندیشه و اخلاق و عمل جز خدا و رضایت خدا و خواسته ی ذات مقدس او را در نظر نگیرد و کسی که به مادیات توجّه کرد و هدف او در زندگی تنها نیل به مادیات بود، زندگی او زندگی حیوانی بوده و از مزایا و ارزشهای انسانی بهره ای نخواهد داشت. ادامه این روش زندگی، مطابق با نیاز حقیقی انسان که بی نهایت طلب است، نبوده پس به بن بست می انجامد و پوچی نهایت این سلوک است و پوچی در چهار شکل رخ می نماید:
1. خودکشی؛
2. بی تفاوتی؛
3. دم غنیمت بودن؛
4. عصیان.

چاپ

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی