ذات خداوند

پرسشپاسخ
چرا انسان از تفکّر درباره ذات خدا نهی شده است؟در شناخت باید به این قاعده کلّی توجّه داشته باشیم که:
آنچه در دسترس ابزار ادراکی(حس و عقل) هست، انسان توانایی شناخت آن را دارد. امّا حقیقت و کنه هستی خارج از دسترس بودن ابزار ادراکی است و به همین جهت قابل شناخت تجربی و عقلی نیست.
توضیح این که؛ انسان در صورتی قادر به تفکّر درباره چیزی است که آن چیز را به وسیله حدود و اندازه هایش در ذهن تصوّر نماید. اساساً به تصوّر آمدن یک چیز و تفکّر کردن درباره آن با محدود کردن به حدود و قیود و ویژگی های آن صورت می گیرد. و از آنجا که ذات خداوند از هر حد و اندازه ای بیرون است، تحت احاطه فکر در نمی آید و تفکّر درباره کنه ذات خداوند امری ناممکن برای انسان به شمار می رود و جز تحیّر و پریشانی فکری نتیجه دیگری نخواهد داشت.
انسان با تفکّر در آیات و خلقت های شگفت انگیز خداوند جلوه های صفات و اسمای حسنای خداوند را باید ملاحظه کند و از این طریق بر معرفت و شناخت و ایمان خود بیفزاید.

« بخش پاسخ به سؤالات »
e
آیا می توان به شناخت ذات خداوند دست یافت؟انسان نمی تواند به کنه ذات الهی شناخت پیدا کند چون لازمه آن احاطه و هم و فکر به خداوند است. و چیزی که فکر بر آن احاطه پیدا می کند محدود است و حال آنکه خداوند نامحدود است بنابراین، آنچه که به تصور درآمده مخلوق فکر است. بلی، با پیمودن طریق عقلی انسان می تواند تا حد چشم گیری به معرفت دست پیدا کند. ولی راه دیگری برای شناخت و معرفت هست و آن پیمودن طریق عبودیت خداوند و پیشرفت در این راه است که با عمل به وظائف عبودیت به طور کامل، خداوند انسان را به مرحله کامل تری از معرفت(معرفت شهودی) می رساند.
چنانچه در دعای عرفه منسوب به امام حسین«علیه السلام» می خوانیم: «انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک و وحدوک؛ تویی آنکه نورها را در دل اولیائت پرتو افکندی تا تو را شناختند و یگانه دانستند.»

« بخش پاسخ به سؤالات »
e
آیا نطفه می تواند واجب الوجود باشد؟نطفه واجب الوجود نیست زیرا واجب الوجود به موجودی گفته می شود که وجود و هستی او از آن خود او باشد حال آنکه نطفه خود دارای وجود نیست دلیل آن این است که تحوّل پیدا می کند و به صورت علقه در می آید. همچنین تمامی عناصر هیچ کدام از خود هستی ندارند و خداوند که مالک هستی است به آنها هستی می بخشد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
e
واجب الوجود چیست؟واجب الوجود به موجودی گفته می شود که وجود و هستی از آن خود او و ذاتش عین هستی باشد و موجودات دیگر که ذات آنها عین هستی نیست هستی به آنها داده شده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
e
چگونه خداوند می تواند بی علّت باشد؟خداوند علّت ندارد زیرا چیزی علّت می خواهد که در ذاتش اقتضای وجود و هستی نباشد و دیگری او را موجود کند به تعبیر فلسفی ممکن، علّت می خواهد و خداوند واجب الوجود است یعنی ذاتش عین وجود و هستی است و نیاز به علّت ندارد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
e
در خطبه اوّل نهج البلاغه از امیر مؤمنان علی«علیه السلام» نقل شده است «و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه؛ کمال توحید خدا، اخلاص برای او است و کمال اخلاص نفی صفات از خدا است» چگونه می توان گفت که کمال توحید و یگانگی او، در گرو نفی صفات از اوست؟دلیل این موضوع را در کلام خود امیر مؤمنان در همین خطبه می خوانیم: «لشهادة کل صفة انها غیرالموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة» توضیح آنکه در بحثهای مربوط به صفات خدا ثابت شده است که صفات خداوند عین ذات پاک او است و مانند صفات بشر زائد بر ذات نیست به این معنی که در صفات ممکنات، ذات چیزی است و صفت چیزی دیگر. مثلا علم غیر ذات ما و عارض بر ذات ما است ولی صفات خداوند چنین نیست یعنی علم او عین ذات او است و به عبارت دیگر ذاتی است که تمام علم، تمام قدرت و تمام حیات است، بنابراین منظور حضرت از اینکه کمال توحید و اخلاص نفی صفات از خدا است نفی چنین صفات زائد بر ذات می باشد.
توضیح اینکه هنگامی که می گوئیم ما علم داریم، علم چیزی است و ما چیز دیگر، در آغاز عالم نبودیم و تدریجا علم آموختیم، اگر از آغاز هم معلوماتی می داشتیم باز «علم» ما غیر از اصل وجود ماست، یا صحیح تر بگوئیم: گوشه ای از وجود ما را تشکیل می دهد.
همچنین قدرت و توانایی ما که در عضلات و اعصاب ما نهفته است گوشه دیگری از وجود ما را تشکیل می دهد و این هر دو با هم اختلاف دارند و دو گوشه متمایز از وجود ما هستند به وسیله مغز و با روح خود حقایق را می فهمیم، و درک می کنیم و با عضلات نیرومند خود، اجسام سنگینی را از زمین برمی داریم.
این وضع «صفات» ماست که نه عین ذات ما هستند و نه عین یکدیگر.
اما در خداوند چنین نیست ذات او عین علم، عین قدرت و عین حیات و ادراک است یعنی علم او گوشه ای از ذات پاک او را تشکیل نمی دهد و قدرت گوشه ی دیگری، تمام ذات او علم و تمام آن قدرت است. بنابراین قدرت او هم عین علم او می باشد.
ممکن است تصور این موضوع برای بسیاری مشکل باشد و چنین چیزی را غیرممکن خیال کنند البته تا اندازه ای حق دارند زیرا صفات و کیفیات حالات ما چنین نیست ما با صفات و حالاتی خو گرفته ایم که هر یک گوشه ای از وجود ما را پر کرده و با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند بنابراین درک صفاتی که با ذات یکی باشد و در میان تمام آن صفات عینیت و یگانگی برقرار باشد، بسیار مشکل است تا آنجا که برای بعضی ممکن است نامفهوم باشد.
در اینجا باز ناچاریم از پاره ای مثالها که مطلب را تا حدودی به ذهن و فکر ما نزدیک می کند استمداد جوئیم.
نور و شعاع نورانی را در نظر بگیرید همه چیز در پرتو آن، روشن و هویدا است بنابراین «کاشفیت و آشکار ساختن» یکی از صفات و کیفیات نور است ولی آیا این خاصیت در گوشه ای از وجود نور قرار گرفته یا نه؟ بلکه نور سرا پا «کاشفیت» است.
مثال دیگر: ادله توحید می گوید ما «آفریده» خدا هستیم، و او آفریدگار ما، همچنین بحثهای گذشته در پیرامون علم خدا به ما می گوید ما «معلوم» خدا هستیم یعنی خداوند علم به وجود ما دارد.
حال این سخن پیش می آید که «مخلوق بودن ما» و «معلوم بودن» که از صفات ما محسوب می شود، آیا هر یک گوشه ای از وجود ما را تشکیل می دهد و یا خیر؟ جواب این سؤال روشن است سر تا پای وجود ما مخلوق و آفریده ای اوست همانطور که سر تا پای وجود ما معلوم آن ذات مقدس است بنابراین صفت «مخلوق بودن» و «معلوم بودن» تمام وجود ما را پر کرده و به عبارت دیگر با تمام ذات ما متحد می باشد.
منظور از ذکر این مثالها این است که کمی از انس و عادتی که با صفات معمولی زائد بر ذات داریم، خود را خالی کرده و آن صفاتی را که با تمام ذات یکی است، درک نمائیم(1).(2)

« بخش پاسخ به سؤالات »
1) برای توضیح بیشتر به کتاب «خدا را چگونه بشناسیم» مراجعه فرمائید.
2) ماخذ: از کتاب پرسشها و پاسخهای مذهبی، ج 1، ص 36، انتشارات نسل جوان.

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی