ملحقات مبحث عقل و فکر

پرسشپاسخ
اگر عقل ملاک صحیح و تام و تمامی برای انتخاب است پس چطور باید بی چون و چرا همه حرفهای اولیاء دین را باید تصدیق کرد؟این پرسش با این مثال به پاسخ نزدیک می شود اگر به ما بگویند شما با دوچرخه خودتان را به ایستگاه قطار برسانید و سپس برای مقصد دورتان، خود و دوچرخه تان سوار قطار شوید و به راحتی به مقصد برسید؛ این حرف منطقی نیست. عقل در مقابل مجهولهای عظیم انسان در جهان بزرگ مثل دوچرخه ایست که ما را به وحی (وسیله بهتر و سریع السیر) می رساند و سپس خودش هم تغذیه می گردد. پیامبران و معصومین«علیهم السلام» از عصمت برخوردارند عصمت مرکب از دو عنصر آگاهی (و آزادی به دلیل طهارت از هر نوع وابستگی و آلودگی و چنین است که انسان نیازمند در دستهای مهربان آن آنچه می خواهد می یابد و آرام می گیرد. و ما می بینیم که تردید و به همه ریختگی معیارها و ارزشها انسان را در بن بست سیاه قرار داده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
با وجود استفاده از عقل، چه نیازی به ایمان می ماند؟کسی که دارای عقل باشد و از عقل خویش استفاده کند و آنرا به کار اندازد ایمان و سایر خصلتهای انسانی را هم دارا خواهد بود و اساساً عقل است که انگیزه پی جویی در دین و ایمان به خدا و قیامت را در انسان به وجود می آورد فراموش نکنیم که اصول دین را هم با همین عقل ثابت می کنیم، مگر عقلی در سازمان طبیعی خود دچار اشکال شده باشد. و تازه عقل بدون ایمان همانند کشتی خواهد بود که لنگر گاهی نداشته باشد. پس همیشه دچار تزلزل و سرگردانی در دریای مسائل بیکران زندگی خواهد بود. این حرف جدا از مرحله نظری نیاز به تجربه دارد و غرب تاوان این را پرداخته و می پردازد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
در جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی چون اصل وحی بر آن حاکم است بنابراین عقل چه نقشی می تواند ایفا کند؟وجود وحی باعث رکود و سکون عقل نمی شود زیرا اساس تحقیق و پی جوی در جهان بینی و ایدئولوژی به حکم عقل است و پیش از اینکه انسان یک جهان بینی را اختیار کرده است چیزی جز عقل و فطرت راهنمای انسان نیست و عقل است که انسان را برای گزینش جهان بینی کمک می کند پس از انتخاب جهان بینی و ایدئولوژی هم کاربرد عقل بسیار قوی و نیرومند است مثلاً قرآن که کتاب آسمانی ماست و ما می توانیم در مسائل جهان بینی و ایدلوژی خود بدان مراجعه کنیم می تواند میدان گسترده ای برای عقل باشد و بهر نسبت که عقل در قرآن بیشتر بکار رفته و تعقل و تعمق در آن بیشتر شود حقایق بیشتری کشف می شود و می بینیم قرآن مجید به تدبیر فرمان می دهد و از کسانی که عقل را به کار نمی اندازند و تعقل ندارند سخت نکوهش می کنند بحدی که آنان را هم سطح چهارپایان بلکه پایین تر و بدتر از آنان قرار می دهد و می فرماید: «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون؛ محققاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و گنگانی هستند که تعقل نمی کنند. بنابراین نه تنها وحی باعث رکود و سکون عقل نمی شود که خود (چنانکه در نهج البلاغه آمده است) باعث برافشاندن ذخائر عقلی و فکری نیز می گردد. علی«علیه السلام» می فرماید: یثیر و الهم دفائن العقول پیامبر آمده اند تا گنجینه های عقلی انسان را با انقلاب در آن، شکوفا کنند.
وحی و دین با عقل انتخاب می شود و سپس این دین است که عقل را جهت می دهد. بر همین اساس است که در حدیث می خوانیم کسی عقل ندارد دین هم ندارد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
شعور مقدّم بر مادّه است یا مادّه بر شعور؟اگر مقصود سؤال مبحث مقدم بودن یک نیروی باشعور قبل از آفرینش ماده باشد به همان بحث خداشناسی مربوط می شود که پاسخ چنین است. ماده مرکب است و چیزی که ترکیب دارد،وابسته به اجزاء خویش است در نتیجه نیازمند است و آنچه نیازمند است نمی تواند قدم اول آفرینش باشد پس باید وجودی بی ترکیب، بی نیاز نامحدود، و بی مانند (سوره توحید) را بپذیریم که با حکمت خویش این جهان مادی را آفریده است. پس شعور مقدم بر ماده است و ممکن است منظور تقدیم روح بر بدن انسان باشد که بحثی اختلافی است بعضی از فیلسوفان روح را مقدم بر بدن، و ملاصدرا، آنرا متأخر از بدن دانسته اند که با پیدایش بدن پدید آمده و با حرکت جوهری بدن به کمال می رسد. اما احادیث موافق با نظر اول است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آیا دین عقل می آورد یا عقل دین می آورد و چه کار باید کرد که عقل زیادتر شود؟روشن است که در ابتدا این عقل است که دین و اصول آن را می پذیرد. زیرا انسان برای انتخاب راه حق، به گفته خود دین، باید از معرفت و شناخت و قدرت ارزیابی خویش که همان عقل است کمک بگیرد.
این حقیقت در حدیثی چنین بیان شده است: علی«علیه السلام» فرماید: جبرئیل بر آدم«علیه السلام»وارد شد و گفت تو را در انتخاب سد واگذار آدم گفت آن سه چیز چیست؟ گفت: عقل و حیاء و دین آدم گفت عقل را برگزیدم جبرئیل به ای جبرئیل ما مأموریم هر جا که عقل باشد با او باشیم(1)... پس شروع از دین که رستوران رشد دهنده انسان است به کمال می رسد چون فرموده اند کمال عقل در پیروی از حق که همان دین است می باشد و دشمن عقل آدمی هوای نفس است که در مقابل خواست خداوند قرار می گیرد. چنین است که رابطه دو طرفه این و عقل انجام می شود. امام صادق«علیه السلام» فرمود: کسی که عاقل است دین دارد و کسی که دین دارد، داخل بهشت می شود(2). درباره آنچه عقل را زیاد می کنند بابی در احادیث دارد که عواملی را فهرست کرده است:
1. علم و دانش؛
2. تجربه؛
3. حکمت؛
4. تجارت؛
5. مخالفت با هوای نفس مثل طمع؛
6. استفاده، از بعضی غذاها؛
7. محبت به نادانان و هدایتشان(3).

« بخش پاسخ به سؤالات »
1) اصول کافی، جلد1، ص 11.
2) میزان الحکمه، جلد7، ص 406.
3) تمامی موارد فوق مطابق با احادیثی از معصومین«علیه السلام»در کتاب میزان الحکمه از باب عقل نقل شده است.
تفکر متافیزیکی چیست؟در کتب پیشگامان فلسفه یونان تقسیم بندی های واضح موجود نبود بحث هایی درباره صلبیعیات (جهان مادی) و مباحث وجود و خداشناسی باهم تدوین شده بودند. شارحان کتب ارسطو به تقسیم بندی بحث طبیعیات و الهیات دست زده و بخش الهیات (یا همان متافریک) نامیدند. این مسأله از لحاظ تقسیم بندی و تبیین مباحث شاید خوب بود اما در بینش فلاسفه اسلامی و توحیدی اسلام چنین تقسیم بندی نامأنوس می نماید. زیرا علت که خداوند هستی است و معلولها رابطه ای ویژه دارند. یعنی همه معلولها و پدیدها آیتی از خداوند هستند و شأنی از شؤون او در قرآن نهج البلاغه می خوانیم نحن اقرب الیه من حبل الورید ما از رگ گردن (حیات) به انسان نزدیک تریم (سوره ق)یا علی«علیه السلام» می فرماید: خداوند به اشیاء نزدیک است نه آنکه با آن ممزوج شود و دور است نه آنکه مبانیست و جدایی باشد. (نهج البلاغه خطبه اول) چنین بینشی با نامگذاری متافیزیک مقداری بیگانهاست. چنین بینشی با نامگذاری جلد 1 نوشته علامه محمد تقی جعفری (ره) مراجعه گردد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آیا عقل و اجتماع عقلاء برای سعادت کافی نیست؟عقل به تنهایی نمی تواند سعادت انسان را در تمام ابعاد زندگی تأمین کند زیر درک عقل محدود است و نمی تواند به تمام نیازمندیهای انسان وقوف پیدا کند گواه بر این مطلب این است که در قوانینی که از طرف انسانها وضع می شود می بینیم احیاناً هنوز قانونی به مرحله اجرا گذاشته نشده اشتباه در آن واضح و روشن می شود و قانون دیگری جایگزین آن می شود و این گواه بر وجود خطاء و ادراکات عقلی است . اضافه بر این عقل پشتوانه اجرایی جز منفعت طلبی انسان و دفع ضرر ندارد و چنین است که سیاست بازان در همین عصر حاضر می گویند باید اخلاق را از سیاست جدا کرد. زیرا از نظر آنان عقل وقتی منفعتی را دید، دیگر اخلاق را نفی می کند. ضامن اجرا تنها ایمان است. و اگر این نبود فقط نظارت های شدید و کانونها می توانند جلودار آدمی باشند. که وقتی این اهرمها هم به دست خود آدمها است معلوم است چه فاجعه ای پیش می آید! و تازه این موضوع به یک بحث ارتباط انسان و جهان نیز مربوط است. یعنی هنگامی که انسان را در محدوده زندگی خود و جامعه اش بدانیم شاید عقل کارساز باشد. اما هنگامی که رابطه انسان را در گستره جهان هستی ببینیم و باور کنیم که این روابط دقیق نیازمند ضوابطی هستند، آنگاه دست عقل از ادراک این روابط حاکم بر انسان و هستی عاجز است. حتی احتمال این رابطه، الزامی دیگر را پیش نهاد می کند و آن رجوع به وحی و استفاده از منبع بی منتهای آن برای هدایت بشر است. تأمل در این نکته، انسان را به این اصل می رساند که مذهب نه راهی به سوی سعادت انسان بل تنها راه سعادت است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
ابوالعلاء معرّی ادیب نابینای عرب گفته است آنکه عقل دارد، دین ندارد و آنکه دین دارد عقل ندارد، این حرف تا چه حدّ درست است؟روشن است که وقتی حرفی زده می شود معیار شخصیت او نیست. و باید مفهوم آن را نقد نمود این مبنای تشیع و پیروی از علی«علیه السلام»است.
ثانیاً: ابوالعلاء حرفهای متناقض بسیار زیاد دارد برای مثال ازدواج را نهی نموده و بچه دار شدن را گناه می نامد آنگاه می گوید اما دختران باید شوهر کنند(4).
اما بررسی مختصر حرفت ایشان: اگر انسان را فقط غریزه های او بدانیم و شناخت ما در این حدّ متوقف باشد، روشن است که نیازی به دین ندارد. اما وجود خود استعدادهایی مثل عقل و فکر نشان می دهد هدف آفرینش انسان بینش خوردن و خوابیدن و خوش بودن است و همین بینش ادراکی از عظمت خلقت و هستی به او می دهد و به شناخت خدا رهنمون می شود و هنگامی که خدا مطرح شد او آدمی را بی هدایت گذاشته و رسالت و هدایت و دین مفهوم می یابد. آری انسان با شهادت (همین اهداف محسوس) اشباع نمی شود و غیبت عالم را می طلبد، دلیل آن گرایش دوباره انسان معاصر بعد از رویگردانی از دین است. و تازه اگر مقابله شخصی باشد. پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله» که عقل کل است فرموده اند: من کان عاقلاً له دین، هرکس عقل دارد، دین دارد(5)و یا علی«علیه السلام»می فرماید: الدین والادب نتیجة العقل؛دین و ادب نتیجه عقل هستند(6)
متأسفانه باید گفت در اینجا در عقل ابوالعلاء می توان شک کرد که حدّاقل در موقع گفتن آن جمله، فعالیتش مختل شده بوده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
4) ابوالعلاء معری نوشته عمر فرّوخ، ترجمه حسن خدیوجم
5) اصول کافی جلد 1، ص 11،میزان الحکمه جلد7
6) غرر الحکم، میزان الحکمه جلد7.
آیا مغز فکر را به وجود آورده یا فکر مغز را؟فکر مغز را به وجود نیاورده است چون مغز عضوی از انسان است و خداوند آفریدگار انسان است و این اعضاء را در انسان آفریده است و مغز هم فکر را ایجاد نمی کند بلکه فکر کار روح انسان است و مغز ابزار و آلت تفکر است. دلیل این مطلب این است که ادراک و علم مادی نیست و مجرد از ماده است در حالی که مغز عضوی مادی است و چیزی که مادی است نمی تواند غیر مادی را ایجاد کند بنابراین ادراکات انسان محصول مغز نیست بلکه روح آنها را ایجاد می کند و مغز تنها نقض آلت و ابزار را دارد.
استدلال این مطلب در کتبی روش رئالیزم از علامه طباطبائی ره و شهید مطهری آمده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
چگونه عده کم به مقامات عالی و معنوی می رسند با اینکه قانون جامع و موفق آن است که نفعش برای اکثر باشد نه اقل و آیات و قلیل من عبادی الشکور و اکثر هم لایعقلون را چگونه تفسیر می کنید؟قانون جامع و موفق آن است که قابل عمل باشد و در مورد قوانین الهی قابلیت عمل نه تنها برای اکثریت بلکه برای همه انسانها وجود دارد دلیل آن این است که عده ای به قانون عمل می کنند با اینکه شرایط آنان با دیگران که به قانون عمل نکردند مساوی است و نکته آن این است که ملاک در عمل به قانون و پاداش و جزاء اختیار انسان است و اختیار در همه موجود است در این میان هر کس تصمیم گرفت و با اراده قوی به قانون عمل کرد شایسته پاداش است و هر کس از اختیار خویش بهره نگرفت و بر خلاف قانون عمل کرد شایسته پاداش است و هر کس از اختیار خویش بهره نگرفت و برخلاف قانون عمل کرد شایسته کیفر خواهد و این منافات ندارد با اینکه اکثریت انسانها با وجود اینکه امکانات عمل به قانون در آنها وجود دارد راه تخلف از قانون را بپیمایند و تنها اقلیتی باشند که اهل تعقل و علم و سپاسگزاری و عمل به قانون باشند آنچه که از نظر ما، مخفی مانده است این حقیقت مهم است که در بینش دینی، از انسان نمی خواهند که مکتب را با تحمیل بپذیرد. کار مکتب تلقین، تحمیل نیست، بل انتخاب آدمی مقصود است با چنین هدف بلندی، ارزش گوهر انسان آنگاه متبلور و کشف می شود که راه را انتخاب آگاهانه کند. مذهب مسؤول عدم انتخاب نیست .انا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً...؛(7) ما انسان را هدایت نمودیم، حال می خواهد شاکر باشد یا کافر؛ مسؤولیت این بود که امکان انتخاب برای آدمی را ایجاد کند.
پس آنجا که در قرآن از عدم شکر و یا تعقل گفتگو کرده است یک خبر دادن از حال ماست. آدمهایی که به چنین دستورات سعادت سازی عمل نمی کنند، چرا هنگام تشنگی از آب خوردن خودداری نمی کنند؟!

« بخش پاسخ به سؤالات »
7) سوره دهر یا انسان آیه 3.
آیا جمله ما حمی به العقل حکمی به الشرع، آیه قرآن است؟!خیر هر چه عقل بدان حکم کند شرع هم بدان حکم می کند آیه قرآن نیست بلکه یک قاعده از علم اصول است و معنای آن این است که چون احکام شرعیه تابع مصالح و مفاسد است یعنی، احکام دینی پشتوانه از خیر و صلاح در امر و مفسده در نهی، دارند اگر عقل درک کرده که در یک کار مصلحت الزامی بدون مزاحم است پس نتیجتاً درک می کند که شرع آنجا حکم وجوب را جعل کرده و مقرر داشته است و اگر عقل مفسده ما الزامی بدون مزاحم را درک کرد، درک می کند که شرع حکم حرمت را در آنجا مقرر نموده است.و این نشانه ارج گذاری مقام عقل در منابع استنباطی دین است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آیا ادراکات انسان ماهیت مادی دارد یا مجرّد است؟وقتی شیئی را می بینیم سه مرتبه جریان می یابد
1 - مرتبه حس = مواجه حسی با شی ء
2 - مرتبه خیال = اثری که در ذهن نهاده و خیال و حافظه می تواند دوباره بدون مواجه آنرا تصوّر نماید
3 - مرتبه تعقل = یا ادراک کلی چون ادراک خیالی جزئی است یعنی بر بینش از یک فرد منطبق نمی شود و انطباق بر افراد کثیر و یا تصور کلی کار عقل است. مثل آنکه با دیدن یک انسان معنای کلی را تصرف می کند و بر دیگر افراد تطبیق می دهد.
فلاسفه اسلامی قبل از ملاصدرا، به پیروی از فلاسفه یونان فقط قوه عاقله را مجرد از ماده پنداشتند ولی او معتقد شد که همه قوای باطنی حتی قوه خیال از ماده مجرد است.
دلیل این بزرگان عدم تطبیق خواص ادراکات با خواص عمومی ماده است. پس دانشمندان و فلاسفه طرفدار تجرد ادراکات و روح، نمی گویند که این امور از قید هر اصل و قانونی آزاد است و تابع هیچ قاعده علمی نیست، بلکه آنچه اثبات می کنند این است که روح و امور روحی خواص ماده را ندارند.
پس فعالیتهای عصبی مقدمه پیدایش یک سلسله امور غیر مادیست نه عین آنها ولی دانشمندان مادی بجای توجه به اصل مطلب متوسل به تحلیلهایی از فیزیک یا فیزیولوژی یا روان شناسی شده اند که اصلاً از بحث خارج شده اند مثل آنکه مثلاً گفته اند موقع فکر کردن تغییرات مادی در سطح مغز بیشتر می شود حضرت متوجه دماغ می شود و مغز بیشتر غذا می گیرد.
اما علمای دین نمونه هایی را ذکر می کنند که نشانه مجرد بودن ادراکات ماست مثلاً وقتی در اراده و کراهت و حب و بغض و علم تصدیق خویش، تأمل می کنیم، می بینیم خواص ماده، مثل تقسیم پذیری و تحول را ندارند پس مادی نیستند(8).
یا مطلبی را که ادراک کرده ایم و دوباره به یادش می افتیم و ادراک می کنیم می فهمیم این همان مدرک (درک شده) اولی ماست و همچنین چیزهایی را که ادراک نموده و از آن غافل می شویم و یا فراموش می نمائیم. اگر مدرک ما همان مطالب در هر دو حال یک واحد حقیقی نبوده و ثبات و بقاء نداشت دیگر تحقق تذکر و معرفت معنایی نداشت. و همینطور داستان همه ادراکات در طول زمان چنین است با آنکه اعصاب و مغز با همه محتویات مادی خویش، چندین بار عوض می شوند.(9)
دلیل دیگر وحدت شخصیت ماست. یعنی همین من که از آن دم می زنیم این من را 30 سال پیش هنگام کودکی هم می گوئیم. و اکنون هم همان من است در حالی که در این 30 سال بارها بدن انسان عوض شده پس روح یک چیز مجرد و غیر مادیست.
دلیل دیگر علم حضوری است یعنی علم ما به وجود خویش از جنس علم ما به یک فرش و ماشین خود نیست. این اشیاء با حس و علم حصولی درک می شوند و علم حضوری محتاج اینها نیست. نتیجه این که ادراکات محصول مغز نمی باشد و این روح است که آنها را ایجاد می کنند و مغز تنها نقش آلت و ابراز را دارد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
8) و 2 - اصول فلسفه و روش رئالیسم استاد شهید مرتضی مطهری مقاله علم و ادراک.
9)
معنی این جمله چیست؟ از نظر اسلام فکر و شعور حاکم بر جهان مادی است؟منظور این است که موجودات جهان منحصر به مادیات نیستند بله حقایقی مجرد از ماده هم وجود دارد و فکر و شعور از حقایق مجردی است که بر جهان ماده حکومت دارد. یعنی هستی جهان معلول ماده نیست بلکه شعور و دانایی بوده است که جهان را به وجود آورده است. خلاصه، این جمله به دنبال برخی استدلالهای علمای دین بر وجود خدا، آورده می شود. چنانکه از برهان نظم، نتیجه گیری می شود یعنی همانطور که از نظم موجود در خانه، به شعوری پی می برید، در نظام هستی نیز باید وجود شاعر و حکیمی، چنین نظمی را حاکم نموده باشد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آیا عقل در کالبد انسان است یا در خارج از انسان؟فلاسفه گفته اند که عقل از مراتب نفس انسان است و عقل وی به برخی از حقایق مجرده که خارج از انسان است نیز اطلاق می شود مانند اصطلاحی که فلاسفه در عقول دارند و عقل اول و دوم تا عقول عشره اطلاق می کنند.
احادیث وارده مطابق این است که آفرینش عقل که یک وجود غیر مادی است، در خارج انسان بوده و منافاتی با مراتب نفس ندارد.
1 - از رسول اکرم «صلی الله علیه وآله» : اولین چیزی که خداوند آفرید عقل بود(10)
2 - از رسول اکرم«صلی الله علیه وآله» : خداوند عقل را از نور پنهان در علم سابق خویش که حتی پیامبران و فرشتگان، آگاه نبودند آفرید(11).
3 - امام صادق«علیه السلام» : خداوند عقل را از چهار چیز آفرید، دانش، قدرت، نور و مشی(12)(خواست آمرانه)
توضیح این احادیث در بحارالانوار جلد 1، ص 99 آمده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
10)
11)
12) و 2 و 3 - میزان الحمه، جلد5، ص 2033 چاپ جدید.
مفهوم خرد چیست، چگونه شناخته می شود و رابطه آن با دین از لحاظ پی جویی چه می باشد؟عقل قدرت ادراک کلیات (مثلاً انسان یک مفهوم کلّی و حسن تقی و نقی مصداق و جزئی اند) و توان ارزیابی و سنجش و به تعبیر حدیث وسیله عبادت رحمان و رسیدن به بهشت می باشد شناخت عقل با درک آثار آن است که می بینیم ادراک حقایق و سنجش در حیوانات نیست یا غریزی است ولی انتخاب روش های بهتر و شیوه های بهتر زیستن حاصل این ادراک است که متعلق به انسان است.
رابطه آن با دین و روش پی جوئی آن، از طریق اصولی است که عقل تولید نموده و با آن مشی می کند. مثلاً عقل می گوید: دفع ضررهای احتمالی واجب است و بر همین اساس حکم عقلی باید به تحقیق و پی جویی در مورد خداشناسی برخیزد و حتی اگر احتمال قیامت و روز باز پسین را بدهد، باید توشه ای برگیرد و آماده شود. تا خطر آینده را نفی کند. چنانکه به یک علامت خطر برق گرفتگی دیگر نزدیک نمی شویم اگر احتمال ارتباطاتی را در عالم بدهیم که انسان در این وسعت آگاهی ندارد، حکم عقل می گوید باید با آگاهی بر این ارتباطات قدم برداری والا ضربه می خوری! و در اینجا دین و وحی انتخاب می گردد.زیرا وحی با مطرح نمودن پیامبر و کتاب که خبر از آن آگاه بی نهایت می دهند، تأمین کننده نیاز آدمی هستند.
و یا اصل و حکمی دیگر از عقل که شکر منعم نامیده می شود حاصل توجه در نعمت های اطراف ماست. آیا اگر این نعمات بی سپاس بماند با مقام آدمی سازگار است؟ بر این اساس انسان کافر و شاکر شناخته می شوند و راه سقوط و صعود آدمی به مدد پی جویی عقل هموار می گردد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
رابطه جسم آدمی باعقل چیست؟معمولاً در تقسیم بندی وجود انسان به دو بعد اشاره می شود. 1 - جسم، یعنی بُعد مادی انسان که با حیوانات مشترک است 2 - بُعد روحی که حاکی از قابلیت ها و استعدادهایی است که فصل ممیز انسان و موجودات دیگر است این بعد روحی دارای ابعادی چون عقل، فکر و وجدان و احساسات دیگر انسان است.
مرکز صدور آثار عقلانی مغز است که بخشی از جسم محسوب می شود. اما مغز چنانکه در فلسفه اسلامی ثابت شده است فقط به منزله یک ابزار است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
قرآن مجید تفکر و تعقل را به قلب نسبت می دهد، چنانکه چشم و گوش را وسیله دیدن و شنیدن معرفی می کند حتی جایگاه قلب را در سینه معین نموده آنجا که می فرماید:
... ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور ولی قلبهائی که در سینه هاست نابینا می شود و از طرفی «فیزیولوژیستها» پس از آزمایشهای زیاد باین نتیجه رسیده اند که وسیله تفکر مغز است و کار قلب تنها پخش خون به نقاط مختلف بدن می باشد و قلب بسان تلمبه خودکاری است که دائماً در حرکت می باشد؟
آنچه دانشمندان در علوم مختلف از قبیل: فیزیولوژی و روان شناسی اثبات کرده اند این است که: اعصاب و مغز انسان مانند سایر اعضای بدن وظیفه خاصی دارند که اعصاب بدن، براثر پیوستگی و ارتباط خاص با اعصاب مغز، آنچه را که از خارج دریافت می کنند به مغز مخابره می نمایند مثلاً هنگامی که دست ما در برابر عامل خارجی مانند آتش قرار می گیرد فوراً اثر انعکاسی آتش را به ستاد فرماندهی ظاهری بدن گزارش می دهد و یا دستگاه چشم که مانند یک دستگاه عکاسی آفریده شده و دارای طبقات مختلف و آبهای گوناگون می باشد نحوه کار آن است که: اشعه به طور مستقیم از جسم وارد چشم می شود و پس از عبور از پرده های آن تصویری در نقطه مخصوصی از چشم به نام نقطه زرد به وجود می آید و اعصاب بینائی آنرا به مغز می رساند و به این ترتیب عمل دیدن محقق می گردد.
فیزیولوژی درباره فعالیتهای مغزی چنین می گوید: در موقع فکر کردن، سلول های مغزی فعالیتهای زیادی انجام می دهند مغز بیشتر غذا می گیرد، و بیشتر مواد فسفری پس می دهد... و همچنین برای بقیه اعصاب انسان، که هر کدام وسیله مخصوص برای ادراک هستند، فعالیتهای خاصی وجود دارد ولی نتیجه اینکه بسیاری از دانشمندان از این آزمایشها گرفته اند، و گمان کرده اند که مرکز فهم و شعور همان سلولهای مغزی است و یا افکار و علوم انسانی همان آثار مادی است که روی اعصاب پس از تأثیر عوامل خارجی، ظاهر می شود، صحیح نیست، زیرا این آزمایشها بیش از این را اثبات نمی کند که عوامل خارجی و فعالیتهای عصبی در ادراک و احساس دخالت دارد و بدون این فعل و انفعالات، انسان قادر به تفکر و ادراک یا دیدن و شنیدن نیست، و اما اینکه درک کننده واقعی یا به تعبیر واضح تر بیننده و شنونده همان مادی مغزی، و تفکر و ادراک همان آثاری مادی است که موقع تفکر در سطح دماغ و روی اعصاب دیده می شود، ابداً صحیح نیست از این جهت دانشمندان بزرگ جهان معتقدند که فوق این دستگاه مادی بدن، دستگاه دیگر است که با این ابزار مادی یک نوع هماهنگی دارد و تدبیر این دستگاه ظاهری به عهده او است، و با بکار انداختن وسائل مادی، مانند چشم و اعصاب مغز می تواند، اطلاعاتی از خارج به دست آورد. و در واقع درک کننده حقیقی او است، و تمام علوم و تفکرات بشر در آن متمرکز می باشد و از یک چنین قدرت پشت پرده به نام های گوناگون عقل، روح، قلب تعبیر می کنند.
شکی نیست که نوع مردم در استعمالات روزمره خود کلمه «قلب» را در همان معنای عقل و روح بکار می برند و در مکالمات عرفی خود ابداً توجهی به غیر این دارند ما هر روز می گوئیم «در دل آرزوهائی دارم» قلبم از دیدن این جریان سیاه شده، قلبم از شنیدن این سرگذشت بی تاب گردید همین دانشمند فیزیولوژیست در مکالمات معمولی خود چنین می گوید: دلم از دروی فرزندم تنگ شده است.
ناگفته پیدا است که منظور از این کلمه «قلب» و یا «دل» آن عضو بخصوص صنوبری شکل نیست که وظیفه مخصوصی در بدن دارد، بلکه در کتاب لغت و فرهنگ نامه ها می بینیم که یکی از معانی «قلب» همان روح و نفس انسانی است که مرکز ادراک و شعور بشمار می رود و به اصطلاح دانشمندان، لفظ «قلب» به معنی عقل و روح است. و علت اینکه در میان این همه الفاظ لفظ «قلب»برای کنایه آوردن از روح، انتخاب شده، این است که قلب صنوبری در انظار مردم مظهر حیات و زندگی محسوب می شود. زیرا آنان با کار کردن قلب و توقف آن زنده و مرده را از هم تمیز می دهند تعادل ضربان قلب و تندی آن در بیشتر اوقات نشانه صحت و بیماری است و اثرات روحی هر حادثه در نخستین مرحله در قلب ظاهر می شود، از این لحاظ کلمه ای که برای عضوی تعیین شده که آثار ظاهری حیات در آن بیشتر محسوس است درباره روح و نفس و عقل بکار می برند.
قرآن مجید نیز که مفردات و ترکیبات و جمله بندی آن برطبق اصطلاحات مردم است معمولاً هر موقع کلمه «قلب» را به کار می برد، منظور همان عقل و روح و نیروهای ادراکی است.
علاوه بر این قرائن زیادی از آیات قرآن گواهی می دهند که مراد از قلب همین معنی است اینک پاره ای از این قرائن:
1 - قرآن پس از آنکه اوضاع روز رستاخیز را بیان می کند چنین می فرماید:
ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب؛(13) در آنچه گفته شد برای کسانی که قلب دارند تذکری است.
ناگفته پیدا است که قرآن مجید جریان روز قیامت را برای اشخاصی وسیله تذکر دانسته است که دارای قلب باشند اگر مقصود از قلب همان عضو خاص باشد این عبارت صحیح نخواهد بود زیرا همه مردم دارای این عضو خاص هستند، ناچار باید گفت منظور همان عقل و قدرت تفکر است.
2 - قرآن شریف قلب را مرکز یک رشته صفات و روحیات خاص می داند که بطور مسلم مربوط باین قلب مادی نیست بلکه از اوصاف همان روح انسانی است: مثلاً بعضی از قلب ها را "قسی" و بعضی دیگر را بیمار، و گاهی نابینا مهر خورده، و بسته شده، معرفی می نماید، قرآن قلب را مرکز طهارت و ایمان، تاریکی و کفر، وسیله کسب سعادت و شقاوت قلمداد می کند، و نجات و سعادت را به قلب سالم اختصاص می دهد(14)
بدیهی است این اوصاف و حالات، از صفات روح انسان است، زیرا قساوت و سنگدلی و بیماری و نابینائی در این قلب مادی تصور ندارد، اینها نشانه خوبی است که مراد از قلب همان روح است که در عرف مردم نیز در این معنی به کار برده می شود.
از بیان گذشته معنای آیه ای که در سؤال تذکر داده شده است روشن گردید، زیرا گرچه قرآن تعقل را به قلب نسبت داده و جایگاه آنرا در سینه معین کرده است، ولی چنانکه روشن گردید، قلبی که در سینه قرار گرفته است، در اصطلاح قرآن و تعبیرات معمولی کنایه از روح و عقل است و علت این تعبیر همان ارتباط زیاد قلب صنوبری با روح،و ظهور با روح، و ظهور و انعکاس حالات روحی و حیات و مرگ در قلب می باشد.
قرآن نه تنها" قلب" را کنایه از عقل و روح می گیرد بلکه گاهی لفظ "صدر" (سینه) را نیز در این مورد به کار می برد آنجا می فرماید: آیا سینه تو را وسیع نساختیم(15)
یا کسی را که خدا بخواهد هدایت کند سینه اش را برای قبول اسلام وسیع می سازد، بدیهی است سینه معمولی انسان هرگز با قبول و عدم قبول اسلام گشاد و تنگ نمی شود بلکه کنایه از همان توسعه و بزرگی روح است ولی از آنجا که محیط سینه، مرکز ظهور انعکاسهای حیاتی است از این نظر، با جمله یاد شده تعبیر می آورند.

« بخش پاسخ به سؤالات »
13) سوره ق آیه 37
14) بقره 7، 10، 74 - 225 ) شعراء 89 - احزاب 53 - حجرات 14 - موارد دیگری نیز هست که از نقل آنهاصرف نظر شد.
15) سوره الانسراح آیه 1
اول فکر به وجود آمد یا کار و یا انسان بدوی؟در این مساله تردیدی نیست که استعداد تفکر و اندیشیدن ذاتی انسان است و جز و سرشت وی می باشد بر این اساس انسان از همان مراحل نخستین دارای این استعداد بوده و در زندگی از فکر و اندیشه استفاده می کرده است ولی نظر به اینکه انسانهای نخستین ( صرفنظر از انسانهایی که از رهگذر وحی با خدای جهان ارتباط داشتند و حقایق از آن طریق به آنان تعلیم داده شده است) با افکار و اندیشه های دیگران روبرو نبوده اند تفکرات و اندیشه های آنان ابتدایی و ساده بوده است زیرا افراد بشر به تدریج از افکار استفاده می کنند و براساس آن مطالب تازه تر و حقایق بیشتری را به دست می آورند. در هر صورت انسان های ابتدایی گرچه از افکار نیرومندی برخوردار نبودند اما این نباید دلیل شود که استعداد اندیشیدن در ذات آنان نبوده و به تدریج برای آنان پدید آمده است. دلیل روشن تر این است که اگر گفته شود انسان و کار مقدم بودند و سپس اندیشه رشد نمود؛ می پرسیم چرا انسان اقدام به این کارها نمود و تحولات و زندگی و تکامل او رخ داد؟ اگر بگویند انسان این نیاز در انسان، نشان دهنده ارگانیزم و فطرتی جداست که اندیشه ورز بودن آدمی را از ابتدا نشان می دهد و نظریه تحویل مادی شکست می خورد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
فرق بین عقل و روح چیست؟در تعریف عقل و روح گفته شده که روح جوهری است که ذاتاً مجرد است ولی در فعل مجرد نیست یعنی با استخدام بدن کار انجام می دهد ولی عقل جوهری است که ذاتاً و فعلاً مجرد است. در قرآن کریم نیز به اینکه روح از امر خداست و علم کمی در این باره به شما داده شده اکتفا شده است. در حالی که از عقل به عنوان قدرت سنجش و ارزیابی نام برده می شود. و در گفته دیگری از معصومین«علیه السلام»آمده است عقل آن چیزی است که با آن، خداوند عبادت شود و بهشت با آن کسب گردد. شاید بتوان گفت عقل یکی از خواص روح می باشد.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آیا نادانی و عاقلی، کم فکری و هوشیاری هم خدادادی است یا موقعیّت اجتماعی و غیره این را به وجود می آورند؟تردیدی نیست که افراد از لحاظ قدرت فکر و تعقّل و هوش با یکدیگر تفاوت ساختاری دارند و چنین نیست که این امور در همه انسانها یکسان باشد ولی باید توجّه داشت که محیط و تربیت در پرورش و استعدادها و رشد فکر بسیار تأثیر دارد برخی افراد که طبعاً خوش استعداد هستند اگر در محیطی قرار بگیرند که مربی و آموزگار شایسته نداشته باشند رشد فکری پیدا نخواهند کرد و آن چنان که باید و شاید از آن استعداد فطری خویش بهره برداری نخواهند نمود امّا متقابلاً برخی افراد که استعداد فکری آنان کمتر است اگر تحت نظر مربیان شایسته و متفکّران خردمندی قرار گیرند نیروی فکری آنها رشد کرده و استعداد آنان به طور کامل شکوفا خواهد شد و به نتایج درخشانی در زندگی خواهند رسید.
و امّا نادانی که همان جهل می باشد در مقابل علم قرار دارد و مسئول آن خود انسان است و در حدیث آمده است روز قیامت وقتی شخص عذر می آورد که نمی دانستم، مورد عقاب واقع می شود که: «هلّا تَعلّمْتَ؛ می توانستی بدانی». چرا تلاش نکردی؟!
و از طرفی معیارهایی داریم که زمینه زیاد شدن عقل و کمال آن را نشان می دهد چنانکه پیامبر«صلی الله علیه وآله» می فرماید: عقل کمال نمی یابد مگر با پیروی از حق!
نتیجه: بخشی از استعدادها خدادادی و بخش از آنها قابل کسب هستند.

« بخش پاسخ به سؤالات »
آرمانهای انسان چیست؟ و چه پاسخی برای آنها هست؟انسان تاکنون سه آرمان را دنبال نموده و برای آن کوشش زیادی کرده.
1. امینت، آزادی، رفاه،
البته دانش و فن آوری را می توان اضافه کرد ولی این دانش و فن آوری(تکنولوژی) ابزار رسیدن به همان مقصد است.
ما می بینیم انسان معاصر برای تأمین این مقاصد دست به تشکیلات و سازمانهای بین المللی زده و مجموعه قوانین مثل حقوق بشر را تدوین نموده. اما پرسش این است که پس چرا تمامی این روشها به بن بست رسیده و یا قواعد کنوانسیون ها برای کشورهای ضعیف به کار گرفته می شود؟
عطش انسان در گذشته و عصر حاضر، که با این آرمانها به پایان نرسیده و نمی رسد نشان می دهد انسان طالب غیب است و با ارتباط با بی نهایت به آرامش می رسد. پس دین آنهم در قالب فقط اسلام آرمان اساسی انسان است که به نیاز عظیم بشر پاسخ می دهد. و بیش از یک قرن از جانشین کردن علم به جای دین و انسان به جای خدا، نشان داد که عمر این آرمانها سرانجام پوچ گرائی و نا امیدی انسان است. تمامی این احساس بزرگ در انسان به شناخت خود انسان در کمال بی نیازی باز طغیان و عصیان می کند. ان الانسان لیطغی ان راه استغنی؛ مگر آنکه راهی گشوده شود که ادامه آیه چنین است ان الی ربک الرجعی(16). بازگشت به سوی اوست مذهب این چنین راه را بر انسان می گشاید و او را از زندان تنگ آرمانهای حقیر نجات می دهد.
انسان به هر چیز برسد خواهد گفت بعد از آن چه؟
پس باید هدفی را داشته باشد که بعدی نداشته تا اعتراض کند. این هدف فقط در دین تأمین می شود پس می توان گفت کسانی که می گویند مذهب راهی برای رسیدن انسان است غلط است بلکه مذهب تنها راه رسیدن و تنها آرمان حقیقی انسان بوده و خواهد بود.

« بخش پاسخ به سؤالات »
16) سوره علق.
احادیثی که یک ساعت فکر را بهتر از هفتاد سال عبادت می داند، یا در قرآن دستور آن رسیده، آیا شامل تفکر در هر موضوعی می شود؟تفکری که در احادیث اسلامی برای آن فضیلت بسیار وارد شده تفکری است که در مسیر تکامل معنوی انسانی باشد و تفکری که انسان درباره مسائل مادی بدون هیچ گونه ارتباطی با مسائل معنوی داشته باشد از آن خاصیت برخوردار نیست مثلاً انسان بیندیشد که هدف از، آفرینش وی چیست؟ و این که خلقت او بیهوده نمی باشد و ارزش او به چیست؟ این تفکر که انسان را به هدف خلقت، که همان رشد آدمی و در بستر عبادت خدا است ، متوجه می سازد و عبادت ارزشمند انسان در طول عمر می تواند معلول چنین تفکری باشد.
در قرآن به زیباترین شکل جریان فکری مطلوب اشاره شده است، همانا در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، نشانه هایی برای صاحبان عقل است، کسانی که خدا را یاد می کنند، ایستاده، نشسته، و بر پهلو آرامیده ... و یتفکرون فی خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً... و همچنین در آفرینش زمین و آسمان اندیشه می کنند( و نتیجه می گیرند) که ای خدا! تو اینها را بیهوده نیافریدی(17)
پس می گویند خدایا تو پاکی! و ما را از عذاب آتش حفظ نما چنین است که تفکر به ارتباط و عبودیت خداوند منتهی می شود. اما به هر حال مطلوبیت تفکر همچنان باقی است.

« بخش پاسخ به سؤالات »

17) سوره آل عمران آیات، 181 تا 192.

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی