اثرات شناخت خدا

پرسشپاسخ
چرا انسانها با اینکه مدّتهای زیادی است زندگی کرده اند حقیقت حیات و دین برای آنان کشف نشده و همچنان در سرگردانی به سر می برند؟ و چرا نباید حقیقت کاملاً در برابر دیدگان آنان باشد؟انسان در این جهان آمده تا براساس اختیار و آزادی از طریق پیمودن راه عبودیت خداوند به کمال لائق و مناسب خود برسد و خداوند در هر زمان و در هر شرائطی حجت را بر انسانها تمام کرده است اولا انسان دارای نیروی عقل است و با استمداد از قوه عاقله می تواند راه را از چاه باز شناسد. ثانیا خداوند پیامبران و رهبران الهی را برای هدایت انسانها فرستاده است تا انسانها را از حیرت ضلالت به راه رشد و هدایت رهنمون شوند بر این اساس سرگردانی و حیرتی در کار نیست مگر برای کسانی که نخواهند به دنبال مکتب و آئین صحیح بروند قرآن مجید می فرماید: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا؛ ما انسان را به راه درست هدایت کردیم پس از آن یا(با حرکت در راه درست) سپاسگزار و یا(با نادیده گرفتن هدایت) به کفران و ناسپاسی خواهد گرائید».
در آیه دیگر می فرماید: «قد تبین الرشد من الغی؛ هدایت از گمراهی آشکار و روشن است».
البته این صحیح است که راه خیر بدیهی و روشن نیست به گونه یی که دیگر باطل هیچ گونه در برابر آن نتواند عرض اندام کند بلکه در برابر اختلافات بینش لازم و قدرت درک و تحلیل و تشخیص به انسانها داده شده است انسانهایی که گمراه می شوند بر مبنای تعقل و تفکر صحیح حرکت نمی کنند.
چرا اگر کسی بگوید: آیا بهتر نبود که من آفریده نمی شدم نوعی کفران نعمت است؟ زیرا این شخص می گوید من نمی توانم آنچه را که خدا گفته انجام دهم و به ناچار عذاب خواهم شد پس چه بهتر که اصلاً خلق نمی شدم؟همین سخن که کسی بگوید من نمی توانم آنچه را خدا گفته انجام دهم خود کفران نعمت است زیرا کفران نعمت به معنی نادیده گرفتن و پوشیدن نعمت است و کسی که ادعای ناتوانی می کند قدرت و توانایی و استعداد بسیار قوی و نیرومند خود را نادیده گرفته و آن را پوشیده است خداوند هر انسانی را مختار و قادر بر انجام کارهای نیک و پیمودن راه سعادت قرار داده است اگر کسی این قدرت را نادیده بگیرد ناسپاسی کرده است.
توحید چه نقش اجتماعی دارد؟اعتقاد به وحدانیت خداوند عالی ترین نقش را در اجتماع دارد بدین لحاظ که یکی از ابعاد توحید یگانه دانستن خداوند از جهت عبادت است و همانگونه که باید تنها خدا را پرستید تنها باید از خدا اطاعت کرد و اگر از رهبران الهی مانند پیامبر و امام اطاعت می شود از این لحاظ است که اطاعت آنها به خداوند برمی گردد بر این اساس کسی که معتقد به یگانگی خدا است تنها از فرمان خداوند الهام می گیرد و زیر بار اطاعت و بندگی طاغوتها که به زور بر مردم فرمانروایی می کنند نمی رود.
در مورد موجودات نامحسوس که از راه اثر آنها به وجودشان پی می بریم آیا ممکن نیست که در هنگام وجود اثر عامل موثر از بین رفته باشد؟ و اگر ممکن است پس چگونه وجود اثر بر وجود موجودات نامحسوس دلالت دارد؟دلالت اثرها بر وجود عاملهای مؤثر در همه ی موارد یکسان نیستند گاهی اثر بر وجود داشتن مؤثر در زمان گذشته دلالت دارد و یا آتش سوزی بعد از قطع جریان برق که تنها بر وجود اتصال در زمان گذشته دلالت دارد ولی تمام اثرها اینگونه نیستند بلکه گاهی حاکی از وجود مؤثر در زمان وجود اثر است مانند روشنایی لامپ که بالضروره از وجود جریان الکتریسیته حکایت می کند و یا وضع زمین و موجودات زمینی که دلالت بر وجود جاذبه در همان حال دارد و اگر یک آن جاذبه وجود نداشته باشد وضع زمین و اجسام دگرگون می شود و این فرق از کیفیت تأثیرها و علتها ناشی می شود.
و در عین اینکه اثرها در دلالتشان بر وجود مؤثرها مختلفند ولی همه در یک خصوصیت شریکند و آن اینکه بطور قطع اصل وجود مؤثر را اثبات می کنند خواه مقارن با اثر و یا در زمان گذشته باشد و در دلالتشان بر اصل وجود مؤثر هیچگونه تردیدی نیست و در مورد خداوند متعال که یکی از حقایقی است که با حواس پنجگانه احساس نمی شود دلالت آثار به نحوی است که وجود همیشگی و دائمی خداوند را اثبات می کند ( با صرف نظر از دلیلهای محکم دیگر) زیرا کیفیت ارتباط و تعلق موجودات و جهان هستی یا خداوند به نحوی است که یک آن بدون آفریدگار توانا نمی توانند وجود داشته باشند و در هر لحظه به خداوند نیازمند می باشند.
آیا قول یهود که دست خدا بسته است و تفویض چه اشکالی دارد؟موجود بر دو قسم است 1 - موجود مستقل که به چیزی متکی نیست و هستی خویش را از دیگری نگرفته است و هستی خداوند متعال چنین است بنابراین او در هستی و تمام - کمالات هستی بی نیاز است و هیچگونه نیازی در ذاتش راه ندارد.
2 - موجود غیر مستقل که از او به وجود امکانی تعبیر می شود که در هستی استقلال ندارد و متکی و مربوط به دیگری است و تمام موجودات آفرینش هستی شان چنین است یعنی ذاتشان هستی نیست و در هستی و تمام کمالات هستی به خداوند نیازمند می باشند.
چنانکه قرآن مجید فرموده است : «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و هو الغنی الحمید ؛ ای مردمان شما نیازمند بخدایید و خداست که بی نیاز و ستوده است.» با این مقدمه روشن شد که تفویض باطل است زیرا تفویض به این معنی است که خداوند دست از کار بکشد و از سلطنت کناره گیرد و افاضه ی هستی نکند و روشن است که در این صورت یا موجودات به هستی ادامه می دهند یا نه اگر ادامه دهند لازم می آید مستقل در وجود باشند با اینکه ذاتا نیازمندند.
بر این اساس معلوم شد که تفویض محال و مستلزم انقلاب در وجود مخلوقات است.
این که خداوند در موارد بسیاری نمونه های قدرت خویش را یادآور می شود چه فایده دارد؟اینکه خداوند متعال نمونه های قدرت خویش را متذکر می شود و ما را متوجه قدرت خودش می سازد فوائدی دارد یکی این که ما او را بشناسیم و وجود مقدسش را با آفریده ها و پدیده های خلقت که ذاتا عاجز و ناتوانند مقایسه نکنیم و در زندگی تنها به وجود او تکیه کرده و خواسته های خویش را از وی طلب کنیم و یکی دیگر - این که ما متوجه ضعف و زبونی خود شوم و روح غرور و سرکشی و تکبر در ما از بین برود زیرا چنین نیست که تمام افراد قدرت خویشتن را در پیشگاه ربوبی ناچیز پندارند بلکه برخی خود را مقتدر دانسته حتی گاهی هم در صدد جنگ با خدا بر می آیند بنابراین در برابر چنین افراد خداوند خویشتن را معرفی کرده نیروی نامحدود خویش را برای آنان خاطر نشان می سازد و آنان با توجه به قدرت گسترده و غیر محدود الهی از جهل و غرور بیرون می آیند.
آیا انسان را خداوند از بین می برد یا طبیعت؟همه... موجودات هر چه دارند از خدا دارند و بود و نبود آنها بدست خداست - صحیح است آب رفع تشنگی می کند ولی معنایش این نیست که خدا رفع تشنگی نمی کند بلکه خدا بوسیله آب رفع تشنگی می نماید خدا بوسیله نان انسان را سیر می نماید خدا بوسیله سلسله علل و معلولی که قرار داده است یک انسانی را در 40سالگی و دیگری را در 60سالگی می میراند و در عین حالی که علل و معلولات عادی مشغول کار هستند و خود آنها و کار از خدای متعال و قدرت اوست باز دست خدا هم بسته نیست یعنی می تواند. با علت مخفی و نیروی غیبی ماوراء الطبیعه یک مریض لاعلاج را شفا بدهد و یک شخص سالم را بمیراند در هر صورت طرح این سؤال با این وضع که آیا خدا انسان را می میراند یا طبیعت خدا آنان را سیر می کند یا نان خدا درخت را باور می کند یا آب و... صحیح نیست زیرا طبیعت از خود چیزی ندارد و هر چه هست از خداست و خداست که سببها و علتها را ایجاد کرده است و مسبب الاسباب اوست.
پس عقیده و بخدا از نظر اسلام با عقیده به تأثیر علتها و سببها هیچ منافاتی ندارد چون - خداست که بوسیله سلسله علل و معالیل طبیعی یا ماوراء طبیعی کارها را انجام می دهد و از این رو صحیح است که گفته شود خدا فلانی را میراند در عین حالی که صحیح است گفته شود سمی که خورد او را کشت و این دو کلام هر دو صحیح است و هیچ منافاتی با هم ندارد و نباید فکر کرد که یکی از این دو صحیح است تا این سؤال پیش بیاید که کدام صحیح است.
رابطه حرکت تکاملی جهان با خدا چیست؟رابطه حرکت تکاملی جهان با خدا رابطه مخلوق و خالق و آفریده و آفریننده است و یکی از دلیل های وجود خدا و صفات کامل وی همین حرکت تکاملی جهان و نظم شگفت انگیزی است که برجهان حاکم است و یکی از براهینی که بر وجود خدا آورده شده همین برهان حرکت است که موجودات مادی دارای حرکت هستند و چون- چنین می باشند نیاز به محرک دارند و خداوند است که آنها را آفریده و این حرکت را در آنان به وجود آورده است.
قبول داریم که خداوند وجود دارد ولی فعلاً کار خداوند چیست؟تمام موجودات جهان از نیستی به هستی آمده اند زمانی بود که از هیچ یک از این موجودات اثری نبود و خداوند به قدرت کامله ی خویش لباس هستی به آنها پوشاند پس وجود از خودشان نیست و به اراده و قدرت خداوند است و هر چیز که وجودش از آن دیگری است هر لحظه به او محتاج و نیازمند است موجودات جهان هر لحظه در بقاء هستی خویش به خدا نیازمندند و همانطور که تا خدا نخواهد آنها وجود پیدا نمی کنند ادامه ی وجود آنها نیز بستگی به خواست خدای بزرگ دارد.
خداوند تعالی در قرآن می فرماید ای مردم شما (در هستی و ادامه آن در همه چیز) بخدا نیازمندید و خدا بی نیاز ستوده است اگر بخواهد شما را می برد و خلق تازه ای می آورد(1) و تمام تحولات و دگرگونیهایی که در سابق روی داده و اکنون روی می دهد و بعدها به وقوع می پیوندد همه و همه از ناحیه پروردگار است بنابراین خداوند بزرگ خلق می کند می آفریند و می میراند زنده می کند افلاک و ستارگان و کهکشانها را به گردش در می آورد باران می فرستد روزی می دهد شفا می دهد خواسته ی بندگان را برمی آورد... و تمام موجودات از کوچک و بزرگ در ادامه هستی به او محتاجند همانطور که در اصل وجود به او نیاز داشتند و فیوضات و برکات به آن موجودات می رسد.



1) سوره فاطر، آیه 16 - 15.
چرا علت العلل باید واجب الوجود باشد و اگر ممکن باشد چه اشکالی پیش خواهد آمد و چه اشکالی دارد که علت العلل شامل دو جزء باشد که با هم ترکیب شده و با هم این جهان را به وجود آورده باشند؟خداوند که هستی بخش نسبت به همه موجودات است باید واجب الوجود باشد زیرا اگر ممکن باشد هستی او از خودش و عین ذاتش نیست ناگزیر باید هستی را از دیگری - گرفته باشد چون ممکن بدون اینکه هستی از دیگری گرفته باشد امکان وجود ندارد. و واجب الوجود است که هستی عین ذات او است.
و اگر فرض کنیم که خداوند مرکب است و دارای دو جزء می باشد باز هریک از دو جزء به یکدیگر محتاج هستند و احتیاج لازمه اش ممکن بودن است و اگر ممکن شد باز نیاز به هستی بخش دارد بنابراین خداوند باید ذاتی باشد عین هستی و عین تمام صفات کمال و ترکیب و نقص و عجز و نیاز در ذاتش راه نداشته باشد.
خدا از همه رازهای نهانی آگاه است. اعتقاد به خدا و اعتقاد به آگاهی او بر همه رازهای نهانی در زندگی انسان چه اثر عملی دارد؟یکی از راههای اجرای قوانین - چه قوانین بشری و چه قوانین الهی - اعتقاد به مجازات در صورت تخلف از آن است. چرا که بهترین قوانین اخلاقی تا زمانی که ضمانت اجرایی نداشته باشد و از پشتوانه های محکمی برخوردار نباشد، در عمل موفق نخواهد بود و به اجرا در نخواهد آمد. یکی از پشتوانه های اجرایی احکام و دستورات اخلاقی در فرد و در جامعه مبتنی بودن آن بر شناختها است از جمله شناخت مفاسد یک صفت بد اخلاقی یا مصالح یک صفت خوب اخلاقی است. اما این خود به تنهایی کافی نیست چه اولا گاه افرادی که به این شناخت ها رسیده اند دچار وسوسه می گردند و بر خلاف آگاهی خود رفتار می کنند. ثانیا چه بسا حصول این شناخت ها برای تمامی انسان ها که در سطوح مختلف درک و فهم هستند میسر نباشد.
پشتوانه دیگر اجرای احکام اخلاقی وجود نهادهایی است که فرد را کنترل کند و در صورت تخلف به مجازات برساند. در نظامهای اخلاقی نهادهای مختلفی برای حصول این غرض پیش بینی شده است. در نظام های اخلاقی مبتنی بر خداشناسی و توحید، اعتقاد به خدا و اعتقاد به علم خداوند به اعمال و رفتار انسان یکی از مؤثرترین و عالی ترین عوامل نظارت و کنترل می باشد. چرا که در مرحله اول علم خداوند همچنان که در پرسش ذکر شده به همه امور نهانی انسان تعلق می گیرد و در مرحله دوم مجازات و یا پاداش بدون ذره ای اغماض یا ظلم صورت می پذیرد و انسان مؤمن به خدا و مؤمن به علم بی کران او و مؤمن به روز جزا، پاداش یا مجازات را پیش روی خود می بیند.
اعتقاد به خدا و اعتقاد به آگاهی خدا بر رازهای نهانی انسان وابسته به کیفیت ایمان و نوع شناختی است که از خداوند متعال دارد.
اگر ایمان و نوع شناخت او این باشد که خداوند انسان را آفریده و به حال خویش رها کرده. اعتقاد فوق اثر عملی در زندگی او ندارد به خلاف اینکه بر این باور باشد که خداوند حکیم، انسان را حکیمانه آفریده و او رها نیست، بلکه مکلف است و خداوند را حاکم و ناظر بداند و این که در برابر خدا و فرمانها و نعمتهایش مسؤول است.
آغاز کردن کارها با نام خدا چه فایده ای دارد؟از آنجا که انسان باید در تمامی اعمال خود، خدا را در نظر داشته باشد و رضای او را در نظر بگیرد شروع کردن کارها با نام خدا نقش بسزایی در این امر دارد.
آغاز کردن کارها با نام خدا به این معناست: که انسان کارها و به طور کلی زندگی خود را در جهت خداوند و الهام گرفته از فرامین او صورت می دهد و در هنگام عمل رضا و خشنودی خداوند را در نظر می گیرد که این امر در واقع علامت و نشانه خدایی زدن بر کارهاست و در رشد معنوی انسان و در ارتقاء فرهنگ انسانی در جامعه نقش بسزایی دارد.
علاوه بر این با یاد کردن خداوند در آغاز کار، انسان به قدرتی نامحدود و بی کران متوجه می شود و یاری و همراهی خدای قادر و توانا را در پیشبرد و توفیق آن کار مؤثر می بیند. به این گونه انسان از آن قدرت لایزال و آن رحمت بی منتها استمداد می طلبد تا مشمول رحمت و عنایت خاص او قرار گیرد.
آیا نیازمندی معلول به علّت تنها در حدوث است یا هم در حدوث است و هم در بقاء؟ملاک احتیاج معلول به علت، خصوصیت وجودی معلول یعنی: فقر و وابستگی وجودی آن است. و فقر و ضعف مرتبه وجودی، همیشه - چه در زمان وجود یافتن و چه پس از آن - همراه و ملازم معلول بوده و از آن جدا شدنی نیست.
از این رو، هنچنان که معلول برای حدوث و وجود یافتن نیاز به علت دارد، در استمرار وجود خود نیز به افاضه علت نیازمند است.
به دیگر بیان، علت نیاز به علت تنها حدوث معلول نیست، بل علت نیاز به علت، همان ذات وابستگی و یا امکان فقری معلول است. یعنی معلول از آن جهت که دارای فقر ذاتی و ممکن الوجود است، نیازمند به علت است.
مسلما این فقر ذاتی همان گونه که به هنگام پدید آمدن ممکن(حدوث) وجود دارد، در بقاء نیز همراه معلول است. و چون فقر ذاتی دائمی و همیشگی است، نیاز به علت نیز دائمی می باشد.
به چه دلیل نقص و محدودیّت در خداوند راه ندارد؟موجودات عالم هستی از حدود و اندازه های وجودی برخوردار هستند که از این حدود به «ماهیت» نیز تعبیر می شود. ماهیت، حکایت کننده چگونگی و چیستی موجود است. این حدود علاوه بر این که چگونگی و ماهیت موجود را ترسیم نموده و آن را از دیگر موجودات متمایز می سازد در عین حال حکایت از محدودیت وجودی آن موجود نیز می کند. و همین محدودیت دایره کمال وجودی موجود را محدود نموده، باعث نقص وجودی او می شود.
تمامی موجودات عالم امکان، از این محدودیت و نقص برخوردارند اما برخی نقص کمتر و برخی نقص بیشتری دارند.
این موجودات ناقص و محدود و فقیر در وجود خویش، به موجودی کامل و غیر محدود و غنی، نیازمندند، که او خداوند غنی مطلق است. و سلسله موجودات فقیر(فقر وجودی) از آنجا که وجود دارند، در هستی خویش، به موجودی که بی نیاز مطلق است یعنی خداوند متعال وابسته اند.
از سوی دیگر نقص و محدودیت با یکتائی و توحید ناب(وحدت حقه حقیقیه) که مستلزم کمال مطلق و بی کرانگی ذات است، هرگز سازگار نیست. چون یکتایی خداوند، از نوع وحدت عددی نیست که با نقص و دوگانگی سازگار باشد. وحدت خداوند، وحدت حقه است که از مبرا و منزه بودن ذات خداوند از هرگونه حد و نقصی حکایت دارد.
چه کنیم که با معرفت کامل خداوند، او را حاضر و ناظر بر اعمال خود ببینیم؟معرفت خداوند مراتبی دارد و از آنجا که خداوند وجودی نامحدود است و همه صفات کمالی را بطور نامحدود داراست، عرفان آن ذات بی همتا به طور کامل برای هیچ کس میسر نیست.
آنچه که برای ما در این ارتباط، میسر است دارای مراتبی است:
قدم اول برای معرفت نسبت به خداوند و احساس حضور او در جهان و در زندگی این است که پی به وجود خداوند متعال ببریم و به اصطلاح وجود خداوند برای ما ثابت شود.
شناخت و معرفت به تنهایی در ما عشقی و حرکتی ایجاد نمی کند. از این رو در قدم بعد شناخت صفات عشق آفرین نیز لازم است مانند اینکه ما همه زیبایی را می ستاییم، دوست داریم و زیبائی های شگفت جهان، تنها جلوه ای از زیبایی اوست... و ما ذات بخشنده و با سخاوت را می ستاییم و او بخشنده ای است که بی چشم داشت می بخشد و بعد در آخرت برای آنچه که به ما بخشیده پاداش نیز می دهد و دیگر صفات عشق آفرین مانند: عفو، ستار بودن، رحیم بودن و...، شناخت خشک و مجرد ما را به علاقه و عشق تبدیل می کند. این امر اگر همراه با مقایسه خدا با دیگر معبودها و خدایان دروغینی که وجود دارند و گاه اعمال و رفتار ما برای رضای آنهاست صورت بگیرد کارسازتر و مؤثرتر است.
بر اساس آیات قرآن و روایات معصومین«علیهم السلام» معبودهایی که گاه ناآگاهانه و گاه آگاهانه در زندگی انسان و جامعه انسانی به دروغ بر سریرخدایی نشسته اند و جهت اعمال و حرکت انسان هستند، عبارتند از:
«نفس» و خواسته های آن.
«دنیا» و جلوه های آن.
«مردم» و قضاوت آنان.
«شیطان» و وسوسه های وی.
حال اگر با توجه به ویژگی های این خدایان دروغین پی به نقص ها و کاستی های آن ها در برابر خدای متعال ببریم و ببینیم این ها به انسان چه می دهند و از انسان چه می گیرند، عظمت رحمت خداوند در زندگی ما به نحو ملموس تر و مؤثرتری حضور می یابد. شاید از این رهگذر، ناظر بودن او به اعمال آدمی نیز به عنوان یک درک واضح مستمر در طول زندگی تبدیل می شود. و اخلاص در مقام عمل محقق می گردد و انسان به مقام عبد بودن و بندگی خویش بیش از پیش پی می برد.
آنچه ذکر شد در واقع فهرستی برای مطالعه و مراجعه به کتاب هایی است که در این زمینه نوشته شده است. انشاءالله بعد از مطالعه و آگاهی از این مطالب در به کار بستن و اجرای آن ها در زندگی خود(در حالات ذهنی، اعمال و رفتار) و مراقبت و محاسبه پیوسته و مستمر قدمهایی در راه تعالی و عرفان هر چه بیشتر حق برداریم.
چرا پرستش مخصوص خداست؟عبادت و پرستش تنها سزاوار آن موجودی است که جهان هستی را از عدم به وجود آورده، و نظم شگرف او در تمام اجزاء این جهان از کوچک ترین ذره، تا بزرگ ترین کهکشان ها حکمفرماست آن موجودی که قدرتش بر همه جا و در همه وقت حاکم و نافذ است و چون خالق موجودات است از تمام جزئیات و اسرار و کیفیات آنها با خبر است آن موجودی که به همه ی انسان ها بلکه حیوانها روزی می دهد و حافظ و نگهبان و نگاهدارنده همه آفریده هاست موجودی که تمام صفات کمال و جمال را داراست و از هر گونه عیب و نقض و احتیاج منزه و مبر است.
عبادت و پرستش مخصوص چنین موجودی است که او «خدای جهان آفرین است» زیرا غیر از او همه مخلوق، محتاج، ضعیف و ناقص هستند و آیا عقل هیچ عاقلی حکم می کند که انسان موجودی را بپرستد که او هم همچون خود او، ضعیف و ناقص و فاقد کمال است.
آری ما تنها خدایی که دارای جمیع صفات کمال است پرستش می کنیم و برای رفع نیازمندی ها و نواقص خود، به او پناه می بریم و از او کمک و یاری می خواهیم چون فقط اوست که قدرتش بی پایان و لطفش عام و رحمتش همگانی است و غیر از او در حقیقت یک وجود عاریه ای دارد تمام متعلقات او چیزهایی است که خدا به او داده است.
در ترجمه های قرآنی و حتّی گفتارهای معلّمان و مربّیان اخلاقی، واژه ترس از خدا معمول است، آیا این درست است که باید از خدا ترسید؟ مگر خداوند ظالم است؟اگر ترس به مفهوم روانکاوانه آن که به علت احساس ناامنی و یا مولود یک تهدید واقعی یا خیالی، مورد نظر باشد، حق با پرسشگر است اما آنجا که تقوی و یا خوف از خدا مطرح می شود ناشی از یک معرفت و ادراک عظمت است. چنانکه انسان روی یک کوه راه می رود ولی در عین حال ترس دارد و این ترس زائیده شناخت بزرگی و جلال کوه است.
درباره خداوند هم همین موضوع صادق است. اولیاء دین که از خوف خدا گریه می کرده اند به چنین معرفتی دست یافته بودند و می ترسیدند که نکند نافرمانی خداوند باعث جدایی از محبوب شود. البته خداوند مهربان چون عادل است و حکیم، به کارهای نیک پاداش می دهد و کارهای زشت را مکافات می کند. در آیه قرآن می خوانم «فاما منْ خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی المأوی (2)؛ هر کس از مقام خداوند ترسید و نفس خویش را از تمایلات بازداشت بهشت جایگاه اوست».
آری! آگاهی مؤمن عارف به شکوه و جلال آفرینش و به خالق هستی در او ترس و عشقی را پایه می ریزد که دو بال پرواز او خواهند بود و این ترس حاصل خیال ها و جهل و تهدیدات و ناامنی ها و یا گمان به ظالم بودن خداوند متعال نیست زیرا ظلم، مولود نیاز و ضعف است. در حالی که خداوند تعالی بی نیاز و قادر است.

2) سوره نجم.
1. لزوم معنویّت در وجود ما برای چیست؟
2. معنویّت منشاء درمان چه نوع دردهای اجتماعی است؟
انسان موجودی است که از دو حقیقت ترکیب یافته است:
1. روح.
2. جسم.
بواسطه جنبه جسمی به مادیات گرایش پیدا کرده و به دنبال آنها می رود ولی جنبه روحی انسان را گرایش به ماده و مادیت نمی تواند اقناع سازد. سر اینکه انسان هر چه دنبال مادیت رود و هر گونه لوازم مادی را برای خویش آماده سازد باز هم این عطش در او تسکین نمی یابد همین است که چون دارای جنبه روحی است جنبه های مادی نمی تواند پاسخگوی این نیاز و خواسته در انسان باشد.
معنویت به معنای گرایش و توجه به مبداء و پرستش او و کرنش در پیشگاه با عظمت وی مسئله ای است که فطری هر انسانی است و یکی از اصولی است که ریشه آن در ذات هر فرد و عمق روان وی فرورفته است اگر در جامعه ای روح ایمان و معنویت وجود داشته باشد افراد آن جامعه در اثر پیوستگی ایمانی یک همبستگی و وحدتی بین یکدیگر احساس می کنند که در پرتو آن هر یک خویش را ضامن طرفداری و دفاع از حقوق یکدیگر دانسته و هر آنچه برای خویش بپسندند و بخواهند همان را نیز برای دیگران می پسندند و می خواهند این روح صفا و جوهره سعادت جز در سایه معنویت ایمان نمی تواند بر یک جامعه پرتو افکن شود. کافی است به کتاب ها و گزارشاتی که از دنیای منهای معنویت می رسد مراجعه کنیم. میزان خودکشی ها، ناامنی، خیانت، از هم گسیختگی خانواده پوچی و ینهیلزم، نشان می دهد که اثر معنویت در تطهیر فرد و جامعه از این نابهنجاری ها چیست. اکنون در مدیریت های جدید حتی از عبادت و معنویت برای پیش برد مقاصد، جلوگیری نمی شود، بلکه تشویق هم می گردد.

چاپ

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی