ولایت / اقسام ولایت / ولایت عرفانی

پرسشپاسخ
ولیّ خدا چه کسی است؟ و چه اوصافی دارد؟آقای سروش به این پرسش چنین پاسخ می دهند: «مفهوم ولایت مفهومی قرآنی است و شیعی و سنی ندارد امّا تئوری عرفانی ولایت و پیوندش با انسان کامل و مظهریّت اسماء و... نظریه ای است که فیلسوفان و عارفان شیعه از اهل سنت گرفته اند و برای آن یقین مصداق کرده اند بزرگترین عارفان اسلامی اهل تسنن اند.
به هر حال با وجود اختلاف نظرهای کلامی بین عارفان شیعی، محی الدین و عرفان اهل سنت ریشه های فکری شان در باب ولایت بسیار بسیار نزدیک به یکدیگر است.
ایشان در اوصاف ولیّ خدا می گویند: «ولیّ خدا فانی در خداوند و قائم به اوست». فانی در حق بودن به این معناست که شخص از اوصاف بشری می میرد و به اوصاف الهی زنده می شود.
...وقتی شخص به حضور او می رسد، بدون اینکه بخواهد لوح سینه خود را از اندیشه های پیشین پاک می بیند، خود را پاک می بازد کاریزما، فرهنمدی، هیبت و سلطه و رعبی که از ناحیه وجود شیخ بر مرید حاکم و غالب می شود او را به فراموش کردن وجود خود وا می دارد... ولی آدم را گرم می کند.
...محضرشان محضر خداست... اولیاء خداوند همه کاره خداوندند. عین حضور خداوند در این عالم اند... پیامبر ولیّ خداوند است و دیگر اولیاء خداوند با پیامبر نسبت معنوی دارند نه لزوماً نسبت جسمانی... کافی است فرزند معنوی پیامبر بود. مقتضای تئوری کلّی عرفانی، همین است با آن تئوری یقیین مصداق نمی توان کرد.
آقای سروش بعد از گفتن این اوصاف می گویند وظیفه مرید در برابر چنین ولیّی این است که کمترین اعتراض و انتقاد و تخلّفی در مقابل شیخ مجاز نیست او را نباید امتحان کرد باید کمتر ارادت و خدمت به او بست زلّت و لغزش او بهتر از طاعت به نزد خداست و کفر او برتر از ایمان دیگران است. خطای او بهتر از صواب مرید است. باید مطیع محض او بود و کمترین اختیاری از خود نداشت»(1).
z z z
مفهوم ولایت، مفهومی قرآنی است در آیاتی از قرآن که در مورد ولایت خداوند و رسول و مؤمنینی خاص آمده است ولایت به معنای سرپرستی است این سرپرستی در مورد خداوند از آگاهی و احاطه و حضور او و از رأفت و رحمت و محبّت او سرچشمه می گیرد؟ و در مورد رسول خدا و مؤمنین خاص از ناحیه خداوند این آگاهی و احاطه به آنها داده شده که مصونیّت از هوی و خطا و محبّت و رأفت و رحمت ایشان از همین آگاهی مایه می گیرد بنابراین در مورد معصومین عصمت ترکیبی است از:
1. آگاهی و احاطه به قانونمندی های هستی یعنی احاطه بر انسان و بر هستی و بر روابط انسان با هستی و با یکدیگر.
2. مصونیّت از هوی و خطا در انتقال این آگاهی به آدمی.
در این بینش ولیّ کسی است که از مجموعه عناصر آگاهی و احاطه بر انسان و هستی و روابط آن و مصونیّت از هوی و خطا و از رأفت و رحمت و محبّت نسبت به خلق برخوردار است. و انسان محتاج و نیازمند چنین کس است و به او اضطرار دارد.
چه انسانی که در هستی قانونمند زندگی می کند و قوانین را نمی داند به دلیل عدم احاطه علمی و به دلیل خطائی که در علوم او است نیازمند و محتاج ولیی می شود که بر این مجموعه احاطه دارد و رحمت و رأفت او مشمول همه است و بر هدایت مردم حریص است و رنج های آنها بر او گران می آید از نظر شیعه ولیّ چنین خصوصیّتی دارد و ولایت بر این مبنا استوار است وجوب اطاعت و تبعیّت هم از چنین ولییّ است.
دیگران به دلیل محدودیّت و خطا حق ولایت و اطاعت ندارند.
آقای سروش به تبعیّت از عرفای اهل سنت کسانی را ولیّ می دانند، بدون اینکه هیچ ملاکی برای ولایت آنها مطرح نمایند. یافتن کسی که فانی در خداست، اوصاف الهی دارد، کاریزما، فرهمندی و هیبت و... همه اوصافی است شخصی و وابسته به روحیه متفاوت افراد متفاوت با اینکه خود تصریح دارند که با تئوری کلّی عرفانی نمی شود تعیین مصداق کرد. حال با همه این اوصاف آدمی با کدام ملاک و با چه ضابطه ای باید ولایت چنین شخصی را بپذیرد. هر چند او اوصاف خوبی داشته باشد، از اوصاف بشری مرده و به اوصاف الهی زنده شده باشد به صرف اینکه ما از کسی خوشمان آمد یا به نظر ما فانی در حق بود. باید ولایت او را بپذیریم و کمر به خدمت او ببندیم؟!!
در دیدگاه شیعه چنین نیست. به واسطه پیوند خونی حضرت علی«علیه السلام» و سایر ائمه معصومین«علیهم السلام» با پیامبر«صلی الله علیه وآله» نبود که وجوب تبعیّت و اطاعت و ولایت آنها را مطرح گردیده، چه ائمه فرزندان بسیار داشته اند امّا همه آنها ولایت ندارند اگر چه فانی در حق هم باشند، بلکه اساس و مبنای ولایت همان آگاهی و احاطه و مصونیّت و از هوی و خطا و محبّت و رأفت و رحمت بود و اینها هم در تعداد خاصّی از بندگان خدا هستند و بقیه حق ولایت ندارند مگر اینکه از ناحیه آنها اذن و اجازه ای داشته باشند.
و معنای این حق ولایت هم تعبیّت چشم و گوش بسته و بی چون و چرا نیست نه معصومین این را گفته اند نه از ما خواسته اند آنها به ما بیّنات را عرضه می دارند و بینش می دهند و با بینشی که می دهند از ما می خواهند که به اختیار و با این بینش گام برداریم نه با هیبت و رعب و بی اختیار کمر به خدمت آنها ببندیم.
در حالی که معصومین«علیهم السلام» با آن ملاک گفته شده چنین چیزی را از شیعیان خود نخواسته اند آنها راه را نشان می دهند «انا هدیناه السبیل» تا با توجّه به بینشهایی که می دهند مردم خود انتخاب کنند و براساس این انتخاب به شکر و کفر می رسند «اماشاکراً و اما کفوراً» تا بواسطه این انتخاب به درجات برسند انسان با انتخابش انسان است و با اختیاری که دارد و براساس بینشی که دارد به علو و درجات می رسد و با این همه است که از حیوانات فاصله می گیرد در غیر این صورت برای خداوند هیچ کاری نداشت که همه را مؤمن و یکدست بیافریند در حالی که او می خواهد تا انسان با انتخابش به خود جهت دهد و به درجات برسد.
اولیاء معصوم خدا به ما خدا را نشان داه تا کمر خدمت به او ببندیم آن ها ما را نه برای خود و نه برای خودمان که برای خدا می خواهند(2) و می خواهند که ما به آنجا برسیم آقای سروش در مفهوم و مبنای ولایت دست به دامن عرفای اهل سنت زده اند و بین ولایت شیعی و ولایت عرفانی تفاوتی نمی بینید و ریشه فکری آنها را یکی می دانند در حالی که بین این دو ولایت تفاوت بسیاری وجود دارد با ولایت عرفانی نمی شود تعیین مصداق کرد در حالی که با ولایت شیعی ملاک و مبنای ولایت را باید جستجو نمود و براساس آن به ولایت روی آورد. با آن ولایت باید طاعت شیخ کرد و بی اختیار بود در حالی که، با ولایت شیعی باید تابع حق بود و براساس بینات و روشنگری ها و کتاب و میزان حرکت نمود باید از معصوم بینات را خواست(3) و بدون بینش قدم نزد. این مسائل را کیلویی و بدون مبنا نمی شود حل کرد و بدون بینش نمی توان در ین وادی گام زد و در غیر این صورت به ورطه ای می افتید که سلف خطا کار بر آن افتادند و انحراف و بدعتی را آغازیدند که دبناله آن تا به امروز کشیده شده است.

« بخش پاسخ به سؤالات »
1) کتاب بسط تجربه نبوی در مقاله ولایت باطنی و ولایت سیاسی.
2) نهج البلاغه، خ 136.
3) سوره حدید، آیه 25.
ولایت عرفانی چه معنایی دارد؟ آیا مبنای دینی دارد و قابل پیروی است؟ انسان کامل کیست؟ و چه خصوصیاتی دارد؟ و چگونه می توان او را شناخت؟آقای سروش در مقاله ولایت باطنی و ولایت سیاسی از کتاب بسط تجربه نبوی به این پرسش این گونه پاسخ می گویند: «مسأله ولایت، محوری ترین مسأله عرفان نظری هم هست.
عرفان نظریه ظهور و تجلی خداوند در این جهان...، و توضیح جهان در پرتو اسماء و صفات خداوند است. و همین جاست که معنای ولی و ولایت وارد نظریه های عرفانی می شود.
خداوند اسم ها و اوصافی دارد با این اسماء و صفات خود در جهان تجلّی کرده است.
ایشان در صفحه 247 بحثی دارند در باب انسان کامل و خصوصیّات او و اینکه انسان کامل ولیّ خدا است و خلیفه به حق الهی در این عالم است و می گویند: «پاره ای از موجودات، مظهر همه اسماء الهی هستند، و «انسان کامل» بنابر تئوری عارفان مظهر همه اسماء الهی است. به همین دلیل او را «مظهر اسم جامع الهی» می دانند یا «کون جامع» می نامند و برای او رفیع ترین منزلت را در هستی قائل اند و او بزرگ ترین نمایاننده و نماینده و «خلیفه به حق الهی در این عالم است...» عارفان بدون آنکه لزوماً در این باب تعیین مصداقی کنند و نام کسی را در میان آورند به لحاظ تئوریک وجود چنین موجودی را مسلّم و محقق می گرفته اند. ولیّ خداوند یا ولیّ اعظم خداوند چنین کسی است».
بعد کلمه ولایت را معنا می کنند و می گویند که: ولایت به معنای «قرب» و «نزدیکی» بی واسطه است. دو نفر که به یکدیگر محبّت دارند، ولیّ یکدیگرند. وقتی که کسی در کار دیگری تصرّف بی واسطه می کند، ولیّ اوست. و توالی و والی و ولیّ را به همین معنا می دانند. و در نهایت می گویند: ولایت عبارت است از یک رابطه مستقیم بی واسطه بین دو کس یا دو نهاد یا دو جمع یا دو گروه، از جنس محبّت یا ریاست یا توالی و تبعیّت یا نصرت و امثال آن.
...ولی اعظم خداوند کسی است که بیشترین نزدیکی را با خداوند دارد و خداوند بیشترین انعکاس را در وجود او یافته است. او نمایاننده خداوند و نماینده خداوند است.
کلمه «ولیّ» دقیقاً به این دو معنا به کار رفته است و آمیخته شدن این دو معنا تعقیدات کلامی سیاسیِ عظیمی را در تاریخ مسلمین پدید آورده است «نماینده» یعنی کسی که مأموریتی دارد. نمایاننده یعنی کسی که آینه وار اوصاف دیگری را بازتاب می دهد. اینکه آیا بهترین «نمایاننده» کسی بهترین نماینده او هم هست یا نه، و آیا این دو وصف در شخص واحد بالملازمه جمع می شود یا نه، همان سؤال عظیم و مهمی است که باید به آن توجّه کنیم.
تا اینجا کلام ایشان درباره معرّفی انسان کامل و معنای ولیّ و ولایت بود امّا در مورد اینکه ولیّ خداوند یاانسان کامل چه کسی است و چه خصوصیّاتی دارد در صفحه 256 می گویند: ولیّ خداوند فانی در خداوند و قائم به اوست و این فنا و قیام هر دو گونه قرب نفلی و فرضی و محبّی و محبوبی را در برمی گیرد. فانی در حق بودن به این معناست که شخص از اوصاف بشری می میرد و به اوصاف الهی زنده می شود آنچه در حق است.
در آدمی متجلّی می شود و شخص وجود حقانی و الهی پیدا می کند امّا قائم به حق بودن چنان است که خداوند ظهور انسانی پیدا می کند. در نظر عارفان ولیّ چنین کسی است و به اعتقاد ایشان جهان هیچ وقت از چنین اولیائی خالی نخواهد بود.
و بعد در صفحه 258 می گویند:
...می توانید عرفان را علم ولایت شناسی نام بدهید... عارفان مسلمان معتقد بودند که پیامبر«صلی الله علیه وآله» ولیّ اعظم خداوند و انسان کامل است و شیعیان معتقدند که این نوع از ولایت از طریق پیامبر«صلی الله علیه وآله» به امام علی«علیه السلام» و فرزندان ایشان انتقال پیدا کرده است. عرفای اهل سنّت، گرچه اعتقادات شیعی ندارند امّا، معتقدند که اقطاب و مشایخ صوفیه از ولایت الهی بهره مندند و حَمَله ولایت الهی در این جهان اند.
و می گویند که:
یکی از مهم ترین رسالت های اولیاء خداوند، دستگیری معنوی و ظاهری از سالکان طریق هدایت و پشتیبانی روحی و باطنی از آنهاست... .
نکته عمده این است که در طریق سلوک، شخص نمی تواند خود سرانه عمل بکند و باید دست ارادت به شیخی از مشایخ بدهد و زیر الوای هدایت او برود.
در صفحه 260 می گوید:
وظیفه مرید در مقابل چنین رهبری که ولیّ خداوند است، اطاعت محض است برای مرید کمترین اعتراض و انتقاد و تخلّفی در مقابل شیخ مجاز نیست. امتحان کردن شیخ و اعتراض کردن به او مطلقاً نارواست. و می گویند که:
وقتی که او را برگزیدی دیگر باید کمر ارادت به خدمت او ببندی و باید بدانی که:
زلت او به زطاعت نزد حق
پیش کفرش جمله ایمان ها خَلَق
خطای رهبری از صواب مرید بهتر است و این عین توصیه غزالی در احیاء علوم الدین است و اگر خطا کند و مرید از او اطاعت کند بهتر از آن است که مرید اعتراض و لو بر جاده صواب باشد... .
و بعد اوصاف ولی را می شمرند که مولوی هم آنها را آورده که:
وقتی شخص به حضور او می رسد، بدون اینکه بخواهد، لوح سینه خود را از اندیشه های پیشین پاک می بیند خود را پاک در می بازد. کارفرما، فرهمندی، هیبت و سلطه و رعبی که از ناحیه وجود شیخ بر شخص مرید حاکم و غالب می شود او را به فراموش کردن وجود خود وا می دارد.
...ولی آدم را گرم می کند و به گفته مولوی از پیامبر می پرسیدند قیامت کی بر پا می شود؟
پیغمبر می گفتند:
قیامت خود منم. من در وجود شما قیامت می کنم... مولوی می گوید: این وصف تمام اولیاء حق است هر ولیّی در دل مرید خود چنین قیامتی بپا می کند... .
در صفحه 264 می گویند:
نکته فوق العاده مهم و در خور توجّه در این وادی این است که هر کسی باید بگردد و ولی خود را پیدا کند. گمان نکنید که هر کس که ولی خداست، ولی شما هم هست. ولی شما یعنی آن کسی که بی واسطه و مستقیماً با شما مرتبط و در شما مؤثّر است. معنای ولایت این است... . ولی هر شخص کسی است که وی می تواند از همنشینی و مصاحبت و ولایت او گرم شود، مست شود، اثر بپذیرد، راه بیفتد، پرواز کند و عوض شود. فرق است بین ولیّ مطلق و ولیّ من. و در صفحه 265 ...اولیاء خدا بسیارند. امّا هر کسی ولیّی برای خودش دارد و این ولی می تواند مرده باشد یا زنده باشد.
...وصف دیگر اولیاء حق این است که محضرشان، محضر خداست... حضور خداوند همانا حضور اولیاء اوست. اولیاء خداوند همه کاره خداوندند. عین حضور خداوند در این عالم اند و در صفحه 267 ...پیامبر ولی خداوند است و دیگر اولیاء خداوند با پیامبر نسبت معنوی دارند نه لزوماً نسبت جسمانی... . و لذا در بند پیدا کردن نسبت های جسمانی با پیامبر نباید بود کافی است فرزندان معنوی پیامبر بود. مقتضای تئوری کلّی عرفانی همین است با آن تئوری تعیین مصداق نمی توان کرد».
در قسمت سوم بحث نگاهی دارند به نظریه ولایت و امامت در شیعه که شیعیان علی«علیه السلام» و فرزندان ایشان را تا امام دوازدهم به همین معنا که آوردیم، اولیاء مسلم خداوند می دانند. مفهوم ولایت چنان که آوردیم، مفهومی قرآنی است و شیعی و سنّی ندارد.
امّا تئوری عرفانی ولایت و پیوندش با انسان کامل و مظهریّت اسماء و... نظریه ای است که فیلسوفان و عارفان شیعه از اهل سنت گرفته اند و برای آن تعیین مصداق کرده اند. بزرگترین عارفان اسلامی اهل تسنن اند. در صدر آنها و آموزگار بزرگشان محی الدین عربی در قرن هفتم است... در شیعه یک عارف نظری بزرگ داریم به نام سیّد حیدر آملی صاحب جامع الاسرار و منبع الانوار و نیز کتاب اسرار الشریعة و انوارالطریقه... امّا مرحوم آملی هم صد در صد متأثّر از تئوریهای محی الدین عربی است. صدرالدین شیرازی... و شاگردان مستقیم و غیر مسقیم او... همه بر سر سفره محی الدین عربی نشسته اند... به هر حال، با وجود اختلاف نظرهای کلامی، بین عارفان شیعی و محی الدین و عرفان اهل سنت، ریشه های فکری شان در باب ولایت بسیاربسیار نزدیک به یکدیگر است.
z z z
برای پاسخ به سؤالات پیرامون ولایت عرفانی مباحث زیر باید دنبال شود تا ولیّ و جایگاه آن روشن شود.
1. مفهوم ولایت
2. مبنای پذیرش ولایت
3. ولیّ خدا چگونه عمل می کند
1 - مفهوم ولایت
ولایت به معنای سرپرستی است و «ولیّ» به کسی می گویند که سرپرست است «اللَّه ولیّ الذین آمنوا؛ خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند».
آقای سروش ولایت را به معنای قرب و نزدیکی گرفته اند ولی این معنا در کتب لغت نیامده و با آیه هم سازگار نیست و با مبنای ولایت هم ناسازگار است ولایت به مبنای سرپرستی است و یکی از لوازم آن نزدیکی به اموری است که مورد سرپرستی قرار می گیرد. این معنا با لغت و مبانی بحث ولایت هماهنگ است.
اینکه خود ایشان می گویند: وقتی کسی در کار دیگری تصرّف بی واسطه می کند، ولیّ اوست و والی و ولیّ را به همین معنا می گیرند و آن را رابطه مستقیم و بی واسطه بین دو کس و... می دانند همه حکایت از همین معنای سرپرستی می کند. امّا ایشان این معنا را رها می کنند و به تحقیق نمی پردازند و علّت انتخاب یک معنا را نمی گویند چرا که چیز دیگر آموخته اند.
اینکه می گویند: «انسان کامل بنابر تئوری عارفان مظهر همه اسماء الهی است و او بزرگترین نمایاننده و نماینده و خلیفه به حق الهی در این عالم است» معنایی جز این ندارد که شخص ولایت و سرپرستی الهی را پذیرفته و بعد سعی می کند که متصف و صفت چنین ولیی بشود تا جائیکه مظهر اسماء او شود و الاّ نزدیک شدن به خداوند چه معنایی می یابد.
2 - مبنای پذیرش ولایت
پذیرش ولایت بر این مقدّمات استوار است:
1. هستی قانونمند است.
2. آدمی است و روابطی دارد با خود با اشیاء با دیگران و با مجموع هستی و بر روابط و قوانین آن آگاه نیست و علوم موجود او پاسخ گوی این روابط نیستند.
3. آدمی محدود به این دنیا نیست.
آدمی هستی را قانونمند می داند. و این چیزی نیست که احتیاج به برهان داشته باشد چه زحمات توانفرسای آدمی در راه کشف این قوانین پوشیده نیست. او هستی را قانونمند می داند و با این هستی قانونمند مرتبط است. او می داند که هر برخورد بی حساب در این هستی نظام مند می تواند صدمات جبران ناپذیری برای او داشته باشد و علوم به دلیل عدم احاطه به مجموعه این روابط و محدودیّت و خطاپذیری قابل اتکا نیستند ما نه قوانین را می دانیم و نه از نفع و ضرر و تمامی اثرات آن مطّلعیم ما نمی دانیم در این هستی با چه عوالمی در رابطه هستیم و چه عوالم محتملی وجود دارد، از اثر غذایی که می خوریم بر خود و در محدوده این دنیا و عوالم محتملی که وجود دارد، و در تمامی راهی که تا بی نهایت باید طی کنیم، بی اطّلاعیم.
با طی شدن تمامی راه و کشف تمامی قوانین است که اثرات اعمال ما بر خود و بر تمامی هستی و عوالم معلوم خواهد شد و نفع و ضرر آن مشخص می شود و معلوم خواهد شد که کوچکترین حرکات ما در این عالم چه فسادی را ایجاد کرده و چه اثراتی گذاشته. ما نه به خود آگاهی داریم و نه به منافع خود، نه راه را می دانیم، و نه مقصد را. نهایت آگاهی ما در حوزه محدود تجربه بشری است که آنهم مملو از خطاست ما خیلی که به خود زحمت دهیم، بیش از این عالم را نمی بینیم، موفقیّت ما تا این اندازه است با این درجه از موفقیّت چطور می توانیم میزان خسارت و اثر یک عمل و یک جرم و یا یک گناه را در این عالم و عوالم محتمل محاسبه کنیم.
با این دید و با این بینش ما به دین به خدا و به وحی روی می آوریم.
و نه فقط بگوئیم خدا هست و اثبات کنیم که او وجود دارد. چه می شود کسی باشد ولی ما به او روی نیاوریم بلکه می گوئیم ما به او محتاجیم و روی آوردن به او یک ضرورت و یک نیاز است ما محتاج موجودی هستیم که از آگاهی و احاطه و حضور برخوردار است و رئوف رحیم و رحمن و... است او که مهربان است و مهربانتر از من به من و منافع مرا می داند و دلسوزتر از من است نسبت به منافع من. مهربانی ها را او درون من ریخته، اوست که مرا با خود آشتی داده، اوست که حائل بین من و قلب من است، به واسطه اوست که من خود را می بینم.
با این بینش است که ولایت و سرپرستی او را می پذیرم و کدام انسان عاقلی است که خود را بدست چنین کسی نسپارد چرا آن چه را که نزد من است و نابود شدنی است به دست او نسپارم که «ما عندکم ینفد و ما عنداللَّه باق» این بینش ما از ولایت و سرپرستی خدا و روآوردن ما به دین و وحی است.
«الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؛(4) خدا سرپرست کسانی است که به او رو آورده اند و با این شناخت و محبّت او را پذیرفته اند، خداوند سرپرست اینهاست و آنها را از ظلمت خارج می کند و به نور می برد». ظلمتی که در آن انسان و راه و مقصد و روابطش گم است، خدا او را به سوی نور می برد که در آنجا تمامی اینها روشن می شوند تا انسان با بینش و بصیرت انتخاب کند و به سوی او برود.
با این دید است که ما با خدا و وحی آشنا می شویم و از او مدد می گیریم خداوند فقط نعمت ها را به ما ارزانی نداشته که بیش از این و متمم این نعمت(5) را هم داده او این آگاهی را به کسانی داده و آنها را با عصمت پیوند زده کسانی که از هوی و خطا مصون اند و بر انسان و هستی و روابط او آگاهی دارند تا با ما با بیّنات و کتاب و میزان(6) سخن بگویند، آنها برای ما روشنگری ها را به ارمغان آورده اند و نور(7) و فرقان(8) را به ما داده اند تا در پرتو آن خود را و جهان را و راه را و مبدأ و مقصد را و قوانین را بشناسیم تا بدانیم چگونه سلوک کنیم آنها به دلیل اینکه خود مهدیّ اند. هادیان ما هستند و به همین دلیل ولایت دارند و و سرپرست اند و به همین دلیل ما ولایت ایشان را می پذیریم.
خداوند تمامی راه و مبدأ و مقصد را به آنها آموخته و تمامی قوانین این جهان را به آنها تعلیم کرده آنها می دانند، عالم اند و آگاه اند و نه تنها آگاه اند که مهربان انند مهربانی آنها غریزی نیست آنها ما را برای خود نمی خواهند که برای خدا می خواهند و براساس همین علم و آگاهی و مهربانی است، که آنها بر ما ولایت دارند و ما به ولایت آنها اضطرار و احتیاج داریم و برای همین آن را می پذیریم تمامی مجاهدتها و مبارزه هایی که در طول تاریخ شیعه انجام گرفته براساس چنین مبنایی بوده این ولایت ادامه ولایت خداوند است و بر این مبناست که همه اعمال و تمامی زندگی را پوشش می دهد و بر همین اساس است که ما در کوچک ترین اعمال خود بدنبال حکم آن می گردیم و وجود خود را به اختیار ولیّ می گذاریم که در این دنیای شلوغ و پر ارتباط اوست ما که او را می رساند و نجات می دهد. «الست اولی بکم من انفسکمِ» پیامبر معنایی جز این ندارد که او آگاه است و مصون از هوی و خط و همین است که اولویت می آورد و ولایت. و باز همین است «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را می آورد و همین حد از معرّفی تمامی آنچه را که در دین آمده و پیامبر آورده را برگردن آدمیان می گذارد و تمامی بار این مسئولیّت را بر دوش آنها می گذارد.
و سرّ اینکه ولایت علی«علیه السلام» با ولایت حضرت رسول«صلی الله علیه وآله» و ولایت خداوند در قرآن در یک ردیف آمده همین است که «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون»(9)
ما از آن خدائیم وجود ما از اوست و برای اوئیم و او ست که می تواند این وجود را به بهترین نحو به کار گیرد و لذا حق تصرّف دارد. اوست و هر که او معرّفی کند. مائی که به هر حال کاری می کنیم، او که سازنده ماست می تواند بگوید چگونه این وجود را به کار بگیر، او و کسانی که او می گوید او سزاوار است و هر که را که او بگوید او اولویت دارد.
اینکه ولایت بزرگترین نعمت ها و متمّم آنهاست(10) هم به همین جا باز می گردد که مقام ولایت است که همه این نعمت ها را به کار می گیرد چه او آگاه و مهربان است و دیگرانی که یا آگاهی ندارند یا مهربانی را و یا هر دو را حق ولایت و تصرّف و سرپرستی را ندارند. والّا این نعمت ها را ضایع می کنند این وجود ولیّ است که استعدادها را شکوفا می کند(11) راه می برد و به مقصد می رساند خلق کریمه می دهد(12) و از ظلمت هائی که از جهل به انسان و جهان و راه و مبدأ و مقصد ناشی می شود به سوی نور هدایت می کند تا در پرتو این نور همه اینها روشن شود.
و انسان ساخته می شود و از آدمی که تا دیروز با غرائز و خواهش های خود دلخوش و تابع آنها بود انسانی می سازد که جز به مسؤلیّت و تکلیف فکر نمی کند و جز خدا او را به حرکت در نمی آورد نهایت همّت ما خودمان هستیم. و خیلی که به خود زحمت می دهیم به دنبال امنیّت و رفاه و آزادی هستیم برای تهیّه این مقدار، نیاز به دین نیست که غرائز ما می توانند اینها را تأمین کنند. تأمین اینها نیاز به خود آگاهی و مرگ آگاهی و عقل و این همه نیرو در انسان ندارد جامعه را بدون دین و با غرائز می توان به این اندک رساند. و برای رهائی انسان از ظلمت ها و حقارت ها و نشان دادن بیشتر از عدالت و امنیّت و رفاه غیر از دین و ولایت چیزی نمی ماند که اینها حجت اند و امین اند و نوراند که «السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجة علی عباده»(13). «السلام علیک با نور الله فی ظلمات الارض»(14).
از اینجا معلوم می شود که اولی الامر کیست و چرا اطاعت او در ردیف اطاعت خدا و رسول آمده که «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامرمنکم»(15).
معصومین صاحبان امراند دلیل آنهم احاطه و آگاهی و مصونیت است غیر از آنها حق تصرّف ندارد و اگر تصرّف کننده غاصب اند و دلیل لعن آنها همین است که آنها نعمت ها را تباه کرده اند و خود و دیگران و نعمت ها را به تباهی رسانده اند و چون دامنه تباهکاری آنها گسترده و ابدی است لعن شان هم گسترده و ابدی است این بینش و دیدگاه شیعه است نسبت به ولایت و ولیّ و با این بینش و دیدگاه تعیین مصداق هم کردیم. با این بینش ولی کسی است که آگاهی و احاطه دارد و مصونیّت از هوی و خطا دارد خدا در او تجلی کرده و غیرخدا در وجود او حاکم نیست او نمایاننده و نماینده خداست و برخلاف عارفان و آقای سروش که با تئوری خود نمی توانستند تعیین مصداق کنند ما می توانیم یقیین مصداق کنیم که قرآن و سنّت پیامبر و روایات و تاریخ به ما مصادیق را نشان داده است.
در قرآن ولایت خداوند مطرح است «اللَّه ولی الذین امنوا...»(16) و خداوند رسول«صلی الله علیه وآله» و مؤمنینی را که دارای ویژگی های خاصّی هستند را به ما معرّفی می کند و اطاعت و تبعیّت و تسلیم در برابر آنها را بر مؤمنین فرض می گیرد.
«انما ولیکم الله و رسول و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون»(17). «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم فان تنارعتم...»(18).
مبنای اطاعت از خدا، آگاهی و حضور و احاطه رأفت و رحمت و... او بود چنانکه در رسول و اولی الامر هم همین است چه، تصرّف بی واسطه در کار دیگری زمانی مجاز است که این مبنا در اینها باشد. کسی که از من به من آگاهتر است و از من به من مهربانتر او حق تصرّف در مرا دارد او می تواند به من بگوید چه بکن و چگونه، کسی حق تصرّف دارد که بهتر می تواند نیروهای مرا به کار گیرد با این مبناست که شیعه تئوری معنا دارد. و دیگران به دلیل اینکه آگاهی و احاطه و مصونیّت از هوی و خطا محبّت و رحمت و رأفت را ندارند حق ندارند که تصرّف کنند و سرپرست شوند که اگر شدند غاصب اند. با این مبناست که روشن می شود که دیگرانی که اعتقادات دیگر دارند چقدر بر حق اند و عرفای اهل سنت چقدر از ولایت بهره دارند اهل سنّت حق ادعای ولایت ندارند چه ولایت سیاسی باشد و چه ولایت عرفانی این ولایت حق خداست و بر مبنای آگاهی و احاطه و رأفت و رحمت حق و او بر همین مبنا آن را به معصومین«علیهم السلام» منتقل نموده و برای آنکه شبهه ای در کار نباشد عصمت آنها را به ما تعلیم نموده و تذکّر داده چه جای این می ماند، که مشایخ صوفیه و غیر ایشان را حَمَله ولایت الهی در این جهان بدانیم. و اگر دانستیم براساس کدام مبنا و ملاک است. یک نکته را باید میان پرانتز بیان کنم و آن اینکه، توحید در سه بعد مطرح است در درون انسان در جامعه و در هستی. توحید در درون انسان وسوسه های شیطان و هوای نفس، را نفی می کند که با تمام اینها حاکم خداست. توحید در جامعه طاغوت ها را نفی می کند و در هستی خدایان و بت ها را. موحدّ کسی است که جز خدا حاکم او نیست. توحید و فقط توحید همین اوّلین اصل دین اگر پذیرفته شود در تمامی نیت و اعمال و اهداف آدمی تأثیر می گذارد و بر تمامی این ها حاکم می شود و بر کوچک ترین عمل مؤمن سایه می افکند پذیرش ولایت خدا و رسول«صلی الله علیه وآله» معصومین«علیهم السلام» با مبانی گفته شد، می تواند تمامی نظام های یک جامعه را به سامان برساند و تمامی علوم را به خدمت بگیرند چه اعمال علوم نیاز به طرح و مبانی ای دارد که دین آن ها را در اختیار علوم قرار می دهد و علوم را محتاج به دین می نمایند. این است که دین به تمامی این علوم می دهد. دین به علوم هدف و جهت و طرح می دهد و آنها را به کار می گیرد. با این بینش و آن مبنا هیچ تعقید کلامی یا سیاسی هم بوجود نمی آید.
آقای سروش اوصاف ولیّ خدا را این گونه معرّفی می کنند.
ولی خداوند «فانی در خداوند و قائم به اوست» فانی در حق بودن به این معناست که شخص از اوصاف بشری می میرد و به اوصاف الهی زنده می شود.
...وقتی شخص به حضور او می رسد بدون اینکه بخواهد لوح سینه خود را از اندیشه های پیشین پاک می بیند، خود را پاک می بازد. کاریزما، فرهمندی هیبت و سلطه و رعبی که از ناحیه وجود شیخ بر شخص مرید حاکم و غالب می شود او را به فراموش کردن وجود خود وا می دارد.
...ولی آدم را گرم می کند ...هر ولیّی در دل مرید خود چنین قیامتی برپا می کند چون خودش عین رستاخیر است... محضرشان محضر خداست... اولیاء خداوند همه کاره خداوندند. عین حضور خداوند در این عالم اند... . پیامبر ولی خداست و دیگر اولیاء خداوند با پیامبر نسبت معنوی دارند نه لزوماً نسبت جسمانی... کافی است فرزند معنوی پیامبر بود مقتضای تئوری کلّی عرفانی، همین است با آن تئوری تعیین مصداق نمی توان کرد.
آقای سروش می گویند: مفهوم ولایت، مفهومی قرآنی است و شیعی و سنی ندارد امّا تئوری عرفانی ولایت و پیوندش با انسان کامل و مظهریت اسماء و... نظریه ای است که فیلسوفان و عارفان شیعه از اهل سنت گرفته اند و برای آن تعیین مصداق کرده اند بزرگترین عارفان اسلامی اهل تسنن اند... . به هر حال با وجود اختلاف نظرهای کلامی بین عارفان شیعی و محی الدین و عرفان اهل سنت، ریشه های فکری شان در باب ولایت بسیار بسیار نزدیک به یکدیگر است.
تاکنون درباره مفهوم ولایت توضیح دادیم که ولیّ به معنای سرپرست است و این سرپرستی بر عهده کسی است که آگاهی و احاطه و مصونیّت از هوی و خطا دارد کسی که قانونمندیهای هستی را می داند و در فهم و تبیین آن خطا نمی کند چنین کسی با این خصوصیّات اولویت بر نفوس دارد. همان فرمایش پیامبر در حدیث غدیر که فریقین (شیعه و سنّی) آن را نقل کرده اند که «ألست اولی بکم من انفسکم» و همین اولویت بر مبنای آگاهی و مصونیّت، ولایت را می آورد که «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» و بر همین اولویت و ولایت حب و بغض جهت می گیرد که «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه» ولایت به این معنا نه به این معناست که علی«علیه السلام» را دوست داشته باشیم که باید فقط او را دوست داشت و فقط او را سرپرست گرفت و این در مورد تمامی معصومین صادق است که در تمامی آنها این مفهوم از ولایت و این مبنا در ولایت مطرح است براساس چنین بینشی معلوم می شود که اگر چه ولایت مفهومی قرآنی است امّا شیعی و سنی دارد و غیر از محیط آگاه، رئوف رحیم مصون از هوی خطا را نمی توان بعنوان ولیّ و حاکم پذیرفت و همین بینش اختلاف نظری های کلامی و غیرکلامی مهمی را بین عارفان شیعی و سنّی پدید می آورد و ریشه های فکری شان را در باب ولایت بسیار بسیار دور از یکدیگر می گرداند. بر این اساس غیر از این اولیاء حق ولایت ندارند.
3 - ولیّ خدا چگونه عمل می کند.
آقای سروش اوصافی از ولی را معرّفی کردند که جنبه احساسی و فردی دارد و هیچ ملاکی به دست نمی دهد و همانطور که خود گفته اند با آن تئوری نمی توان تعیین مصداق کرد بنابراین انتخاب ولی گتره ای می شود و بسته به احساس هر فرد تفاوت می یابد در حالی که بنابر بینش شیعه انتخاب ولیّ از ابتدا بنابر بینشی صورت می گیرد و فقط آنها حق ولایت دارند.
این ولیّ با گرم کردن و قیامت بر پا کردن نسبت که کار خود را آغاز می کند او بینش و بصیرت می دهد او مبدأ و معاد و راه را مشخص می کند او کار خود را با بیّنات آغاز می کند او قدر و اندازه و ارزش و برنامه انسان را مشخص می نماید. او کاریز ما با فرهمندی، و هیبت و سلطه و رعب کارها را پیش نمی برد که راه را نشان می دهد تا انسان انتخاب کند تا با انتخاب خود به رفعت و درجاتی برسد او از ما می خواهد که اگر حکمی و دستوری داد از او بپرسیم که چرا چنین دستوری داده و از کجای کتاب این دستور استفاده می شود تا انسان بدون بصیرت و بینش بار نیاید و بدون دلیل چیزی را نپذیرد، بداند از کجا شروع می کند و به کجا می خواهد برسد.
او از ما نمی خواهد که خدمت او را بکنیم اگر چه بر خطا باشد این از همان آموزه های عرفان اهل سنّت است که گفتید و برای همان ها هم خوب است امّا در بینش دینی اگر ولی خطا کند از ولایت ساقط است چنانکه در مورد ولایت معصومین گفته شد و در غیرمعصوم اگر خطا به عمد باشد و یا به سهو در صورت علم به خطا و عدم پذیرش، ولیّ را از ولایت ساقط می کند چنانکه در ولایت فقیه مطرح است. ولایت براساس آگاهی و مصونیّت از هوی و خطاست و روش عمل براساس بیّنات و کتاب و میزان است ولیّ نمی تواند خارج از این روش عمل کند و خارج از این روش وجوب متابعت ندارد. او اگر براساس بیّنات و کتاب و میزان حرکت نکند خارج از محدوده ولایت گام زده و نمی توان حرف او را پذیرفت پس چطور می شود به این ترّهات که می بافند گردن گذارد و زلّت او را بهتر از طاعت دانست و چگونه می توان ولایت را اینگونه تعریف کرد.
رسول خدا کار خود را با تزکیه و تعلیم آغاز کرد تا انسان ها به دین رو آورند و براساس بینشی که می داد محبّت را در دل انسان ها می ریخت و حدود و حب و بغض ها را مشخص می کرد تا براساس عمل، انسان به آزادی از هوی و هوس برسد و براساس غرائز حرکت نکند بلکه با بصیرت گام بردارد او بینش ها را مطرح می کرد و انسان را با جهان با خود و با قانونمندی های هستی آشنا می کرد او راه را و مقصد را نشان می داد و چگونگی سولک در این راه را به انسان نشان می داد. او با آگاهی و بصیرت و مصونیّت از هوی و خطا همراه بود. ولیّ خدا چنین اوصافی دارد و این گونه عمل می کند و ما براساس چنین بینشی به او روی می آوریم واز او می خواهیم او با بینات و کتاب و میزان به ما می آموزد که چگونه قائم به قسط باشیم و حدید در دست بگیریم(19) تا تمامی حرکات و زندگی و مرگمان در جهت خدا(20) و تربیت انسان ها باشد با این همه می شود گفت باید خدمت به ولی کرد با اینکه می دانی او خطا می کند و زلّت او بهتر از طاعت مرید است عجب عرفانی!!! او نمی خواهد انسان ها بدون بصیرت کاری را انجام می دهند او نور است هدایت ها را عرضه می کند تا انسان در تاریکی قدم نزند او نمی خواهد که انسان ها به او خدمت کنند، او می خواهد همه چیز و همه کس برای خدا باشد، او به خود دعوت نمی کند. از عرفان نقل کرده اند که پیامبر به معراج رفت و بازگشت و اگر من رفته بودم باز نمی گشتم ولی در بینش دینی به فکر خود نیست و فقط در این فکر نیست که خود را نجات دهد برای او رنج دیگران سخت است و بر هدایتشان حریص است چنین کسی با این درجه از رحمت و رأفت ولیّ خداست. «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم»(21).
او می خواهد تا انسان ها خود انتخاب کنند تا با انتخاب خود به درجات برسند تا برپای خود بایستند و خود قائم به قسط باشند. «انا هدایناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً»(22) «لیقوم الناس بالقسط»(23) همین معنا را می رساند. نه اینکه با بکن نکن ها مرا راه ببرد و چشم بسته مطیع خود کند.
دیگرانی، که خود مهتدی نشده اند چطور می توانند هادی باشند که لازمه هادی بودن آگاهی و بصیرت و احاطه است، به خود، به جهان، به راه و به قوانین. و این ها در اختیار ولیّ خداست آن هم به مفهوم شیعیِ آن.
کسی ولی خداست که احاطه به مجموعه ادله داشته باشد و برای راهی که ارائه می کند مستند دینی داشته باشد آن هم نه استناد به یک آیه یا روایت که استناد با توجّه و احاطه به مجموعه ادله باید باشد. چه بسا یک کلام در یک قسمت مستند باشد امّا مجموع کلام استنادی نداشته باشد و این راه باریک را هر کسی نمی تواند طی کند و داعیه ولایت داشته باشد ولایت فقیه هم از همین منظر است که مطرح می شود که او باید به مجموعه ادلّه واقف باشد و کلام خود را باید مستند به ادله کند والاّ چنین کسی ولایت ندارد. و اگر داشته باشد از باب ولایت فقیه نیست. بنابراین ولایت عرفانی آقای سروش مستندی ندارد، نه در مفهوم و نه در مبنا، نه در معرّفی انسان کامل و نه در تعیین وظیفه سالک و نه حتّی در تاریخ ولایت این همه کلام بی استناد و گتره ای را یک تنه زده اند آنهم با داعیه دین شناس و متکلّم و روشنفکر و احیاءگر و... .

« بخش پاسخ به سؤالات »
4) سوره بقره، آیه 257.
5) سوره مائده، آیه 55.
6) انا ارسلنا رسلنا بالنبیات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان سوره حدید، آیه 25.
7) یجعل لکم نوراً تمشون سوره حدید، آیه 28.
8) یجعل لکم فرقاناً، سوره انفال، آیه 29.
9) سوره مائده، آیه 55.
10) الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دنیا، سوره مائده، آیه 3.
11) یثیر و الهم دفائن العقول صبحی صالح 14 - 37.
12) بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
13) زیارت امین اللَّه.
14) زیارت حضرت رضا«علیه السلام».
15) سوره نساء، آیه 59.
16) سوره بقره، آیه 257.
17) سوره مائده، آیه 55.
18) سوره نساء، آیه 59.
19) سوره حدید، آیه 25.
20) انّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین، سوره انعام، آیه 162.
21) سوره توبه، آیه 128.
22) سوره انسان، آیه 3.
23) سوره حدید، آیه 25.
در عرفان بحث سالک و مرید مطرح است از نظر اسلام وظیفه مرید و سالک چیست؟در عرفان بحث ولایت عرفانی مطرح است و بحث از وظیفه سالک و مرید ذیل چنین بحثی مطرح می شود یکی از کسانی که جدیداً در این باب قلم زده است آقای عبدالکریم سروش است ایشان در کتاب بسط تجریه نبوی در مقاله ولایت باطنی و ولایت سیاسی به مناسبت این بحث را مطرح کرده اند ولایت عرفانی، مفهوم ولایت، اوصاف ولی و وظیفه سالک از جمله بحث هائی است که ایشان به آن پرداخته اند. وظیفه سلک یکی از این بحث هاست که خلاصه آن را می آوریم. ابتدا خوب است توضیح مختصری از این عناوین بیاوریم مساله ولایت، محوری ترین مساله عرفان نظری است عرفان نظریه ظهور و تجلّی خداوند در این جهان است خداوند اسم ها و اصافی دارد و با این اسماء و صفات خود در جهان تجلّی کرده است ...انسان کامل بنابر تئوری عارفان مظهر همه اسماء الهی است... او بزرگترین نمایاننده و نماینده و خلیفه بحق الهی در این عالم است عارفان بدون اینکه لزوماً در این باب یقین مصداقی کنند و نام کسی را در میان آورند به لحاظ تئوریک وجود چنین موجودی را مسلّم و محقق گرفته اند. ولیّ خداوند یا ولیّ اعظم خداوند چنین کسی است... ولایت به معنای قرب و نزدیکی بی واسطه است... ولی اعظم خداوند کسی است که بیشترین نزدیکی را به خداوند دارد... ولی خداوند فانی در خداوند قائم به اوست... وقتی شخص به حضور او می رسد، بدون اینکه بخواهد لوح سینه خود را از اندیشه های پیشین پاک می بیند خود را پاک می بازد کاریزما، فرهمندی هیبت و سلطه و رعبی که از ناحیه وجود شیخ بر شخص مرید حاکم و غالب می شود او را به فراموش کردن وجود خود وا می دارد... ولی آدم را گرم می کند اولیاء خداوند همه کاره خداوندند پیامبر ولیّ خداوند است و دیگر اولیاء خداوند با پیامبر نسبت معنوی دارند نه لزوماً نسبت جسمانی... کافی است فرزند معنوی پیامبر بود متقتضای تئوری کلّی عرفانی همین است با آن تئوری تعیین مصداق نمی توان کرد... مفهوم ولایت مفهوم قرآنی است و شعیی و سنّی ندارد.
و امّا در توضیح وظیفه مرید و سالک در برابر چنین ولیی می گویند:
...در طریق سلوک شخص نمی تواند خودسرانه عمل بکند و باید دست ارادت به شیخی از مشایخ بدهد و زیر لوای هدایت او برود.
در صفحه 260 می گویند: «وظیفه مرید در مقابل چنین رهبری که ولیّ خداوند است، اطاعت محض است. برای مرید کمترین اعتراض و انتقاد و تخلّفی در مقابل شیخ مجاز نیست امتحان کردن شیخ و اعتراض کردن به او مطلقاً نارواست.
...وقتی که او(شیخ) را برگزیدی دیگر باید کمر ارادت به خدمت او ببندی و باید بدانی که:
زلّت او به زِ طاعت نزد حق
پیش کفرش جمله ایمان ها خلق
خطای رهبر از صواب مرید بهتر است و این عین توصیه غزالی در احیاء علوم الدین است او اگر خطا کند و مرید از او اطاعت کند بهتر از آن است که مرید اعتراض کند ولو بر جاده صواب باشد برای اینکه مرید هنوز کامل نیست... زیرکی های عالمانه و معترضانه در اینجا شرط نیست. ارادت ورزی مطیعانه و تسلیم گرانه شرط است».
در صفحه 264 می گویند: «نکته فوق العاده مهم و در خورِ توجّه در این وادی این است که هر کسی باید بگردد و ولیّ خود را پیدا کند گمان نکنید که هر کس که ولیّ خداست ولیّ شما هم هست ولیّ شما یعنی آن کسی که بی واسطه و مستقیماً با شما مرتبط و در شما مؤثّر است معنای ولایت این است... ولی هر شخص کسی است وی می تواند از همنشینی و مصاحبت و ولایت او گرم شود، مست شود اثر بپذیرد، راه بیفتد، پرواز کند و عوض شود. فرق است بین ولیّ مطلق و ولیّ من اللَّه اولیاء خدا بسیارند امّا هر کس ولییّ برای خودش دارد و این ولیّ می تواند مرده باشد یا زنده باشد».
در صفحه 275 می گویند: «تئوری ولایت باطنی، از شخص مرید اطاعت محض می طلبد... در آن جا حتّی نسبت شاگردی و معلّمی وجود ندارد شاگرد در مقابل معلّم اختیار مختصری دارد... ولی در مقام مریدی و مرادی مطلقاً چنین مجالی وجود ندارد در آنجا انتخاب معنا ندارد... شخص مرید، پیرو مراد خود را بر نمی گزیند بلکه پیراست که مرید خود را انتخاب می کند... این تئوری(تئوری ولایت عرفانی) متعلّق به سلوک معنوی و حلقات محدود مریدان است... در این ولایت است که ذوب شدن و فنا شدن معنا پیدا می کند، بلکه ناچار است... وجود شیخ عین حجّت است و حجّت آوردن را لازم نمی داند.
z z z
برای روشن شدن وظیفه مرید و سالک در مقابل ولیّ ابتدا باید اندکی به بحث ولایت بپردازیم و از مفهوم و مبنای ولایت گفتگو کنیم.
ولایت به معنای سرپرستی است نه قرب و نزدیکی. چنانکه در کتب لغت آمده است(24) و این معنا با آیاتی که در باب ولایت آمده و با مبانی ولایت هماهنگ است آیاتی همچون «اللَّه ولی الذین آمنوا و...».
امّا ولایت بر مبانی و مقدّمات زیر استوار است:
1. آدمی است و روابطی دارد و براین روابط و قانونمندیهای آن آگاه نیست.
2. غریزه و مجموعه علوم تجربی، عقلی و قلبی او پاسخگوی این روابط نیست چه بدلیل عدم احاطه به مجموعه روابط و قانونمندی ها و چه به لحاظ ضریب خطایی که دارند.
3. انسان محدود به این دنیا نیست.
با توجّه به این مقدّمات است که ضرورت ولایت و نیاز ما به ولیّ مطرح می شود.
ما در دنیای قانونمند زندگی می کنیم که پایه ریزی علوم براساس قبول همین مقدّمه است. دانشمندان در پی کشف قوانین حاکم بر هستی اند و پایه ریز علوم، و این حاکی از پذیرش همین مقدّمه است که ما در دنیایی زندگی می کنیم که برآن نظم و قانون حاکم است.
انسان برای هر اقدامی که می کند ناچار است که قوانین را در نظر داشته باشد، در غیر این صورت باید غرامت های سنگینی را بپردازد. انسان در کوچکترین ارتباطی که با پدیده های طبیعت دارد، باید ارتباط این پدیده با انسان و پدیده های دیگر و قانون های آن را در نظر داشته باشد و بر آن احاطه داشته باشد و چون بر این پدیده ها و قوانین آن احاطه ندارد ناچار محتاج به کسی است که بر این پدیده ها احاطه و حضور و آگاهی داشته باشد، ولایت خداوند براساس چنین مبنایی استوار است و پذیرفته می شود و ولایت معصوم نیز از همین آگاهی سرچشمه می گیرد و براساس احاطه و آگاهی معصوم و مصونیّت از هوی و خطای او ناشی می شود و ما محتاج چنین کسی هستیم که در هر دستوری احاطه به تمامی پدیده ها داشته باشد و تمامی قوانین را ملحوظ داشته باشد و به همین جهت است که در اصل عمل و چگونگی آن تمامی نگاه خود را به آنها می دوزیم و به همین دلیل است که در توجّه به ادلّه این همه دقّت مبذول می شود به تک تک کلمه ها و اشاره های معصوم توجّه می شود. چه ما خود و علم خود را ناقص و خاطی می دانیم و همین نقص و خطا است که ما را محتاج دین و محتاج رسول و امام می گرداند. ولیّ خداوند چنین کسی است و چنین کسی است که سرپرست انسان هاست و انسان ها محتاج اویند و چنین کسی است که بر مردم از خود آنها سزاوارتر است و پرسش: «الست اولی بکم من انفسکم»(25) از جانب پیامبر«صلی الله علیه وآله» بر همین مبنا استوار است. او گذشته از آگاهی و احاطه بر راه و قوانین حاکم بر هستی از رحمت و رأفتی برخوردار است که انسان ها را مجذوب و عاشق خود می کند او انسان ها را برای خود یا برای خودشان نمی خواهد او آن ها را برای خدا می خواهد. برای او رنج انسان ها سخت است(26) و بر ایمان و هدایت مردم حریص است تا با قوانین عالَم درگیر نشوند و صدمه نبینند رئوف است رحیم است چنین آگاهِ محیطِ مهربانی است که ولایت دارد و دیگران به دلیل همین ضعفشان در آگاهی و مهربانی و خودخواهی از این ولایت نصیبی ندارند.
با این مبانی ولایت خدا و رسول«صلی الله علیه وآله» و ائمه معصومین«علیهم السلام» پاسخ می گیرد و سالک وظیفه دارد از چنین ولیّی پیروی می کند. امّا این ولیّ با همه این خصوصیّات از سالک نمی خواهد که چشم بسته از او طاعت و به او خدمت کند. از او نمی خواهد که خطاهای او را نادیده بگیرد. به او نمی گوید: زلّت من بهتر از طاعت توست و پیش کفر او ایمان ها خَلَق نیست ولیّ خدا با همه این خصوصیّات به سالک اختیار می دهد تا انتخاب کند او بینات و کتاب و میزان را در اختیار سالک قرار می دهد، او هدایت می کند تا سالک با اختیار و آگاهی و آزادی تمام انتخاب کند. «انا هدیناه السبیل امّا شاکراً و امّا کفوراً»(27) او انسان ها را رها نمی کند و هدایت را بر آن ها عرضه می کند ولی آزادی و اختیار آنها را سلب نمی کند و از آنها نمی خواهد که به او خدمت کنند و چشم بسته هم خدمت کنند. هدایت او فقط محدود به حلقه مریدان نمی شود که او برای همه مردم هدایت دارد. او هدایت همه را می خواهد و ولایت او بر همه است او رحمة للعالمین است امّا از آن طرف او می خواهد که مردم خود بیایند تا با هر گامی که بر می دارند به رفعت و درجات برسند او انسان های استخفاف شده و پوک و خالی را نمی خواهد بلکه انسان هایی را می خواهد که با بصیرت حرکت کنند و در راه حق گام بزنند به همین دلیل است که با بیّنات و روشنگری پیش آید و به همین دلیل است که با بیّنات انسان ها را از ظلمات به سوی نور می کشاند تا آدمی هیچ نقطه ابهامی نداشته باشد تا با بصیرت انتخاب کند. او انسان ها را از ظلمتی که در آن خود و جهان و راهشان و مبدأ و مقصدشان مجهول و تاریک است به سوی نور می برد تا هم خود را ببینند و هم جهان را و قانونمندی های جهان را، هم راه را ببیند و هم چگونگی سلوک آن را، هم مبدأ را ببیند و هم مقصد را تا در پرتو همه اینها انتخاب کنند ولیّ خدا باید چنین کسی باشد و با این دید است که هر کس نمی تواند ولیّ باشد و هر کسی نمی تواند هر کسی را انتخاب کند چه در دنیای نظام مند نمی توان گتره ای قدم زد. همه جای دنیا راه نیست تا بتوان در همه جای آن قدم نهاد.
جاده ها را برای ما مشخص کرده اند و بیرون از جاده سقوط است، گمشدن است و گمراهی است اطاعت محض و بی چون و چرا، بی اختیاری و بی حجت کارکردن و از دیگران کار خواستن، ذوب و فنای بی مبنا و مرید و مرادی و چاکری و خدمت بدون بیّنات و کتاب و میزان از کسانی برمی آید که مبنا ندارند و این برای کسانی چون غزالی ممکن است مطلوب باشد ولی در بینش دینی شیعه معنا ندارد و این استخفاف انسان است همان که فرعون داشت «فاستخفّ قومه فاطاعوه»(28). و این از خصوصیّات فاسقین است «انّهم کانوا قوماً فاسقین»(29) و همین نکته است که راه شیعه و سنّی و راه ولایت شیعی و ولایت عرفانی و عرفان شیعی و عرفان سنّی را از هم جدا می کند و به همین دلیل است که می بینید بزرگترین عارفان اسلامی!!! اهل تسنن اند. که عرفان شیعی در نظر و مبنا و عمل تفاوت جوهری با عرفان اهل تسنن دارد در بینش ما خداوند آگاه و حاضر و محیط بر عالم است ولایت دارد و هر کس به مقدار بهره مندی از این علم است که به ولایت می رسد و این در جانب معصومین مشخص است و امّا آنچه در ولایت فقیه می گویند اگر چه او این آگاهی و احاطه بر عالم را ندارد ولی در او احاطه و آگاهی به ادله و استناد به مجموعه آن و عدالت کفایت می کند. چه کلام او باید مستند به ادله باشد تا حجیّت داشته باشد و تا این استناد و عدالت هست او ولایت دارد چه او از منبعی تغذیه می کند که این احاطه و آگاهی را دارد. ولی حتّی در تمامی اقسام ولایت و در ولایت فقیه بحث از ولایت عرفانی به این معنایی که آقای سروش می گویند نیست چه او حق ندارد که از مردم بخواهد که چشم و گوش بسته مطیع او باشند و زلّت های او را نادیده بگیرند او هم در این وادی همچون معصومین مبانی را عرضه می کند و بینات و کتاب و میزان را باید عرضه بدارد و با همان شیوه ای باید کار کند که معصومین. شیعه از این ولایت عرفانی که آقای سروش می گوید خطی ندارد و این به دلیل همین تفاوت های بنیادی است که میان شیعه و سنّی وجود دارد.
با این کلام معلوم می شود چه مقدار اختلاف کلامی بین شیعه و سنّی وجود دارد و معلوم می شود که ریشه های فکری آنها در باب ولایت چقدر از هم دور است انسان کامل محتاج دین است چنانکه محتاج بیّنات و کتاب و میزان است تا خود با پای خود قائم به قسط باشد او باید اختیار داشته باشد او باید زلت و طاعت را بشناسد و انتخاب کند، او نباید چشم بسته مطیع کسی شود، غیر از این او پوک گردیده و به استخفاف رسیده.

« بخش پاسخ به سؤالات »
24) اقرب الموارد ذیل ماده ولی.
25) حدیث معروف و متواتر غدیر.
26) لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنهتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم».سوره توبه، آیه 128.
27) سوره انسان، آیه 3.
28) و 2 - سوره زخُرف، آیه 54.
29)

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی