اعتراف بر برتری اهل بیت علیهم السلام نسبت به خلفای سه گانه از منابع اهل سنت

بسم الله الرحمن الرحیم


در آستانه شهادت مظلومانه یگانه یادگار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باز آتش کینه و عداوت شعله ور شد و وحدت مسلمین را نشانه رفت. فردی در لباس به اصطلاح عالم سنی در جمعی دهان گشوده و بدون علم و ادب و انسانیت و از روی هوای نفس مقدس ترین مقدسات بشریت را زیر سؤال می برد که شاید جایگاهش در این سن آفتاب لب بوم بودن و خشنودی معاندین شیعه و اهل بیت علیهم السلام ترقی پیدا کند در حالی که این وعده خداست که هر که با خدا در افتاد از بین رفتنی است و این سخن قرآن است که به اینگونه کوتاه فکران می فرماید: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره آل عمران آیه 71).
چرا حق را با باطل (می آمیزید) و مشتبه می کنید (تا دیگران نفهمند و گمراه شوند) و حقیقت را پوشیده می دارید در حالی که می دانید.
فرد مذکور گرگیچ در سایه امنیت و رأفت جمهوری اسلامی و دولت شیعی سوء استفاده نموده و در جایگاه به اصطلاح عالم سنی با بیان شبهه ای به زیاده گویی و غلط گویی پرداخته در حالی که اهل بیت علیهم السلام از ستونهای اسلام و جگرگوشه های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و از برترینهای عالم خلقت هستند و خود خلفای اهل سنت بارها به بزرگی و عظمت ، علم، حقانیت و پاک بودن آنا اعتراف نموده اند که در منابع و کتب بزرگان اهل سنت نقل گردیده و قرآن نیز در سوره احزاب آیه 33 إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا به دوری از هر پلیدی در خاندان نبودت با قاطعیت اشاره نموده لذا در این نوشتار به صورت اختصار به بیان عظمت، بزرگی ، حقانیت و معصومیت اهل بیت علیهم السلام و جایگاه عظیم ایشان به نقل از منابع اهل سنت و اعتراف به این جایگاه این یگانگان عالم از زبان خلفا، علماء و راویان پرداخته و قضاوت را به عهده خوانندگان و حق جویان در سراسر عالم می گذاریم خداوند نیز می فرماید: وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ؛ خداوند حق را به وعده خویش تحقق می بخشد (سوره یونس آیه 82).


اعتراف بر برتری اهل بیت علیهم السلام نسبت به خلفای ٣ گانه از منابع اهل سنت

معصومیت اهل بیت علیهم السلام در قرآن
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا(سوره احزاب، آیه ٣٣)
خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.

معصومیت اهل بیت علیهم السلام از منابع اهل سنت
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  فرمود: «اى على! تو وصى من هستى؛ جنگ با تو، جنگ با من و صلح با تو، صلح با من است. وتو امام و پدر يازده امام هستى. همان كسانى كه پاك و معصوم‌اند...». ( ينابيع المودة، ص 85.)
ابن عباس گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  شنيدم كه فرمود: «من وعلى، حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين(علیه السلام) پاك و معصوم هستيم.» ( ينابيع المودة، ص 445.)
از سلمان ـ رضی‌الله‌عنه نقل است كه: پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)  دست مبارك را بر كتف امام حسين(علیه السلام)گذاشتند و فرمودند: «به‌راستی او امام و فرزند امام است، ائمه از صلب او نه نفرند. آنان افرادى نيك، امين و معصوم مى‌باشند و نهمين فرد، قائم ايشان است.» ( اثبات الهداة، ج 2، ص 516، حديث490.)


مكارم اخلاق و فضایل و برتری علی علیه السلام بر تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالأخص خلفای اهل سنت از منابع و کتب اهل سنت
فضايل و صفات كماليه در انسان وابسته به كمال و رشد وجودى اوست. هر روحى ظرف صفات و كمال و اخلاق بلند انسانى نيست. تا ظرف وجودى انسان توسعه نيابد و رشد و كمال در حقيقت وجودى او حاصل نشود، فضايل انسانى در روح جايگزين نمى‌شوند. كمالات روحى و صفات الهى در نفس فرد يا افراد، دليل و شاهد بر كمال وجودى و روحى آن‌هاست.
حضرت على(علیه السلام) فرمود: «با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  راه می‌رفتیم، به باغى رسيديم؛ و مرا آزاد گذاشت و شروع به گريه كرد. از علت گريه آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم)  سؤال كردم و گفتم: يا رسول اللّه! چرا گريه می‌کنید؟ فرمود: «به سبب کینه‌هایی كه در قلب‌های گروهى هست اشك مى‌ريزم؛ آن‌ها اين کینه‌ها را براى تو آشكار نمى‌كنند، مگر بعد از من.» گفتم: آيا ظهور اين کینه‌ها در هنگام سلامتى دين من است؟ (دين من در اين هنگام سالم و محفوظ است؟) فرمود: «آرى. ظهور کینه‌ها در هنگام سلامتى دين توست.» ( ينابيع المودة، ص 134.)


اعتراف خلفای اهل سنت (ابوبکر، عمر، عثمان) به برتری و عظمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و برتری ایشان نسبت به خود خلفاء از کتب و منابع اهل سنت
انس بن مالك گفت: فردى يهودى در زمان خلافت ابوبكر وارد مدينه شد و سراغ خليفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  را گرفت. او را به نزد ابوبكر آوردند. يهودى گفت: تو خليفه رسول خدايى؟ ابوبكر گفت: بلى؛ آيا نمى‌بينى كه در مقام و محراب او هستم؟ يهودى گفت: اگر چنين است به سؤالات من پاسخ بده. ابوبكر گفت: از آنچه براى تو ظاهرشده سؤال كن. گفت: مرا از چيزى كه براى خدا نيست و از چيزى كه نزد خدا نيست و از چيزى كه خدا نمی‌داند خبر ده. ابوبكر گفت: «اين سؤال‌هایی است كه زنادقه می‌کنند.» در اين هنگام، عده‌ای از مسلمانان تصميم به قتل يهودى گرفتند و از آن‌کسانی كه در آنجا حضور داشتند، ابن عباس‌ـ رضی‌الله‌عنه بود كه به آن گروه نهيب زد و گفت: اى ابابكر! نسبت به اين مرد باانصاف باشيد. ابوبكر گفت: شنيدى كه چه گفت؟ ابن عباس گفت: اگر قادرى پاسخ او را بده و الاّ رهايش كن هر جا كه بخواهد برود. ابوبكر دستور داد مردى يهودى را خارج كردند، درحالی‌که می‌گفت: خدا لعنت كند گروهى را كه در غير جايگاهشان نشسته‌اند؛ اراده كشتن نفسى را بدون علم می‌کنند؛ قتل نفسى كه خدا به غير علم حرام كرده است؛ و نيز می‌گفت: اى مردم! اسلام رفت تا آنجا كه قادر به پاسخگويى يك مسئله نيستيد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  كجاست؟ خليفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  كجاست؟ ابن عباس به دنبالش رفت و به او گفت: واى بر تو، به منزل اميرالمؤمنين ـ رضی‌الله‌عنه كه محل نزول علم نبوت است برو. در اين هنگام، ابوبكر و مسلمانان در طلب آن يهودى خارج شدند و او را در ميانه راه يافتند و به محضر اميرالمؤمنين‌ـ رضی‌الله‌عنه ـ آوردند و اجازه گرفته و بر آن حضرت وارد شدند. گروهى از مردم هم ازدحام كرده بودند كه برخى می‌خندیدند و برخى هم می‌گریستند. ابوبكر گفت: اى اباالحسن. اين يهودى پيرامون مسائل زنادقه و بی‌دین‌ها از من سؤال كرد. امام‌ ـ رضی‌الله‌عنه ـ فرمود: اى يهودى! چه مى‌گويى؟ يهودى گفت: آيا سؤال كنم از شما آنچه را كه اين قوم نسبت به من اراده داشتند؟ فرمود: نسبت به تو چه اراده‌ای داشتند؟ گفت: خواستند خون مرا بريزند. حضرت فرمود: اين را واگذار و از آنچه مى‌خواهى سؤال كن. پس گفت: سؤال مرا جز پيامبر يا وصى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)  نمى‌داند. حضرت فرمود: از آنچه می‌خواهی سؤال كن. يهودى گفت: آيا به من خبر می‌دهی از آنچه براى خدا نيست و نزد خدا نيست و ازآنچه خدا نمى‌داند؟ على(علیه السلام) به او فرمود: اى برادر يهودى! با شرط پاسخ تو را می‌دهم. عرض كرد: آن شرط چيست؟ فرمود: با من گفتارى عادلانه بگويى آن هم با اخلاص كه: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول اللّه. حضرت در پاسخ فرمود: امّا آنچه گفتى نزد خدا نيست، ظلم است. يهودى گفت: راست گفتى مولاى من‌ـ اما آنچه براى خدا نيست، همسر و فرزند و شريك است. يهودى گفت: راست گفتى مولاى من‌ـ امّا آنچه گفتى خدا نمی‌داند؛ خدا براى خودش همسر، فرزند، شريك و وزيرى نمى‌داند. او خود قادر است بر هر چيزى كه مى‌خواهد و اراده مى‌كند. در اين وقت، يهودى گفت: دست مباركت را بده. پس گفت: «اشهد أن لا إله إلا اللّه و أنَّ محمداً(صلی الله علیه و آله و سلم)  عبده و رسوله» و این‌که تو خليفه برحق او هستى و وصى و وارث علم آن رسولى، خداوند به تو جزاى خير از اسلام بدهد.
انس بن مالك گفت: مردم فرياد (شادى) كشيدند. ابوبكر گفت: اى على، تو برطرف‌کننده اندوها و زداينده غم و اندوه هستى. ابوبكر از نزد حضرت خارج شد و بالاى منبر رفت و گفت: مرا واگذاريد، من بهترين شما نيستم و حال‌آنکه على(علیه السلام) در ميان شماست. ( ترجمة الامامة على ابن ابيطالب(علیه السلام)ج 1، صص332-331.)
عبدالله بن عباس گفت: گروهى نزد عمر نشسته بودند و درباره آنان كه به اسلام آوردن سبقت‌گرفته‌اند، گفتگو مى‌كردند. شنيدم عمربن خطاب مى‌گفت: اما در مورد على(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  شنيدم كه فرمود: در او سه ويژگى وجود دارد؛ اگر يكى از آن سه خصلت در من بود، دوست دارتر بود نزد من از آنچه خورشيد بر آن می‌درخشید. من، ابو عبيده، ابوبكر و گروهى از صحابه در محضر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)  بوديم، حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم)  با دست بر شانه على(علیه السلام) زد و درباره او فرمود: «اى على! تو اولين مؤمن از حيث ايمان هستى و اولين مسلمان در گرويدن به اسلام می‌باشی و تو نسبت به من، به‌منزله هارون نسبت به موسى(علیه السلام) هستى.» بين عمر و شخصى، راجع به مسئله‌اى منازعه واقع شد. عمر گفت: اين فرد نشسته بين من و تو حكم كننده باشد و اشاره به على بن ابی‌طالب(علیه السلام) كرد. آن مرد گفت: اين مرد بزرگ شكم. عمر از جا برخاست و گريبان او را گرفت تا او را از زمين بلند كرد، سپس گفت: «آيا می‌دانی چه كسى را كوچك شمردى؟ (كسى كه) مولاى من و مولاى هر مسلمان است.»( فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 2، ص288.)
ابوهریره به نقل از عمربن خطاب گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست.» ( ترجمة الإمام على بن ابى طالب(علیه السلام)، ج 2، ص79.)
سعيد بن مسيب گفت: عمربن خطاب گفت: «از هر مشكلى كه در آن دسترسى به ابوالحسن على بن ابی‌طالب(علیه السلام) نداشته باشم به خدا پناه می‌برم.» و نيز گفت: «به خدا پناه می‌برم از این‌که در ميان قومى زندگى كنم و تو اى ابوالحسن در آن قوم نباشى». ( فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 2، صص 276 و 290.)
عمر گفت: «بارخدايا! سختى و مشكلى را بر من فرود نياور مگر این‌که ابوالحسن(علیه السلام) در كنار من باشد.» ( ترجمة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 43.)
عمر بن خطاب به نقل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  گفت: «اگر دريا مداد شود و درخت‌ها قلم شوند و تمام انسان‌ها نويسنده باشند و جن حسابگر باشد، نخواهند توانست فضائل تو را اى ابا الحسن على(علیه السلام) بشمارند.» ( ينابيع المودة، صص 250-249)
دو نفر بيـابـانى براى حل خصومت نـزد عمـر آمدند. پس به علـى(علیه السلام) گفت: بين اين دو قضاوت فرما. اميرالمؤمنين على بن ابی‌طالب(علیه السلام) بين آن دو مرد حكم كرد. يكى از آن دو (با لحنى تحقیرآمیز) گفت: اين بين ما قضاوت مى‌كند. عمر به‌طرف او رفت و گريبانش را گرفت و گفت: «واى بر تو، چه می‌دانی اين شخص كيست؟ اين مولاى من و مولاى هر مؤمنى استوکسی كه او را به ولايت قبول نكند مؤمن نيست.» ( فضائل الخمسه من الصحاح ،ج1، صص 386-385.)
عميربن بشر النخعى به نقل از عمر گفت: «على داناترين مردم است به آنچه خداوند متعال بر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)  نازل فرموده است». ( شواهد التنزيل (للحافظ الحسكانى) ج 1، ص 30.)
پس عمر گفت: «اگر على(علیه السلام) نباشد، هرآینه عمر هلاك مى‌شود.» ( احقاق الحق، ج 8، ص 184 بنقل از كنز العمّال.)
ابن عباس گفت: عمر بر فراز منبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  براى ما خطبه‌اى ايراد كرد و گفت: على(علیه السلام) با قضاوت‌ترین فرد در ميان ماست. (ترجمة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 28).
براءبن عاذب گفت: با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)  در سفر بوديم. در غدير خم ما را فرود آورد و به نماز جماعت فراخواند.
 رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) زير دو درخت را تميز كرد و نماز ظهر را خواند و دست على‌ـ رضی‌الله‌عنه‌ـ را گرفته، فرمود: آيا می‌دانید كه من اولى و سزاوارتر به مؤمنين از خودشان هستم؟ گفتند: بلى (می‌دانیم). فرمود: آيا می‌دانید من اولى و سزاوارتر به هر مؤمنى از نفسش هستم؟ گفتند: چنين است. (حال كه اقرار بر ولايت من بر خودتان و هر مؤمنى می‌کنید) پس «كسى كه من مولاى او و ولى او هستم، على (نيز) مولاى اوست. بارخدايا! دوست بدار هر آن كس را كه على(علیه السلام) را دوست بدارد؛ و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد.» براء بن عاذب گفت: عمر بعدازاین قضيه با على(علیه السلام) ملاقات كرد و گفت: «اى پسر ابی‌طالب! گوارا باد بر تو (اين ولايت)؛ صبح كردى و شب كردى درحالی‌که مولاى هر مؤمن و مؤمنه‌ای هستى.» (  ينابيع المودة، ص 249؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج 4، ص 281.)
ابن عباس گفت: عثمان به‌جانب على علیه السلام برگشت و از مقصد آن حضرت سؤال كرد؛ و خود نيز به راه افتاد و با تأمل به اميرالمؤمنين علیه السلام نظر می‌کرد. على علیه السلام سؤال كرد: اى عثمان! چه شده كه با اين تأمل و دقت به من نگاه می‌کنی؟ گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «نظر به على علیه السلام عبادت است.» (ترجمة الامام على بن ابى طالب علیه السلام ج 2، ص 393.)

جمعی از طلاب و دانش پژوهان مؤسسه در راه حق

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی